رمان دلکش
عنوان | رمان دلکش |
نویسنده | شادی موسوی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2717 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دلکش اثر شادی موسوی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
عماد که یک کارگاه قالی باقی دارد، عاشق یکی از بافندهای خود میشود فکر میکرد او هم، عماد را میخواهد، ولی اینطوری نبود! با هدف به او نزدیک شده بود! تموم سرمایه اش را دزدیده و فرار کرده بود حالا عماد او را پیدا کرده و …
خلاصه رمان دلکش
وصال منتظر چشم به او دوخته بود و عماد با سر به سینی اشاره کرد: بسم الله… میخوری یا خودم برات لقمه بگیرم برات؟ -وای نه… خودم میخورم ممنون… -خوبه.. حالا بپرس چی میخواستی بپرسی… -اوم… چرا بهم میگین چلچله؟ -چون چلچله ای… چی بگمت پس؟ بخور.. وصال لب برمیچیند و با تعجب نگاهش میکند. یعنی چی که چون چلچله است؟ عماد لقمهی پر پیمانی میگیرد و پیش از اینکه در دهانش قرار دهد زهر دیگری میزند: منو نه غذا رو… لحظه ای طول میکشد تا منظورش را بفهمد و تا میفهمد هین
کشیده ای میگوید و خندهی عماد را به جان میخرد. سریع لقمه ای برای خود میگیرد و مدام زیر چشمی عماد را نگاه میکند. -بپرس! سر بالا میبرد و پشت هم پلک میزند و عماد نگاهش میکند و می گوید: میخ شدی سوال داری دیگه… بپرس خلاص شی… کنار این مرد هر لحظه میخواست طوری از خجالت آب شود که از مقابل چشمانش محو شود اما همزمان آنقدر با مزه حرف میزد که خنده اش میگرفت. با احتیاط و آرام میپرسد میترسد سوالش را دخالت برداشت کند… -مغازهی آقا حمید خیلی به هم ریخته
بود؟ نتونستین براش کاری بکنید؟ عماد با یادآوری اتفاقی که برای حمید افتاده به وضوح در خود فرو رفت. پوفی کشیدو با بدخلقی گفت: نامردا کن فیکون کردن مغازه رو… اما درستش میکنیم… خود حمید بد بهم ریخته… دخترک دلش میگیرد. -کاش پیشش میموندین پس… -اون الان داره هفت پادشاه رو کفن میکنه میزون نبود زیاد! -چرا؟ حالشون بد شد؟ -ای بیگی نگی… اونجوری که تو فکر میکنی نه!… سوار درخت انگوره… میدونی؟ وصال گیج و متعجب لب میزند: نمیفهمم… -ای بابا… يعنى لوله لوله، گیج و …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 24/09/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403