رمان خاطراتی از یک امپراطور
عنوان | رمان خاطراتی از یک امپراطور |
نویسنده | رالف کورن گولد |
ژانر | زندگینامه، کلاسیک، تاریخی |
تعداد صفحه | 554 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان خاطراتی از یک امپراطور اثر رالف کورن گولد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در این رمان تاریخی «ناپلئون بناپارت» با «ماری لوییز» دختر امپراتور اتریش ازدواج میکند و صاحب پسری میشود که ناپلئون دوم نام میگیرد. این هنگام مصادف است با حملة ناپلئون به روسیه و شکست و عقبنشینی ارتش فرانسه که در پی آن ناپلئون به دست انگلیسیها به جزیرة «سنت هلن» تبعید میشود و ناپلئون دوم نیز در عنفوان جوانی بر اثر بیماری سل از دنیا میرود در حالی که آرزوی سلطنت بر کشور فرانسه را در دل میپروراند …
خلاصه رمان خاطراتی از یک امپراطور
دریا سالار «کاک برن» دستور داده بود که عمارت «لونگود» را زودتر مرمت نمایند و توسعه دهند که «ناپلئون» که در «کوشک» در مضیقه است بتواند به آن عمارت منتقل گردد. تمام کارگران بنائی و نجاری و آهنگری جزیره در «لونگود» کار میکردند و دریاسالار برای اینکه عمارت زودتر درست شود یک عده از ملوانان متخصص را هم به لونگود فرستاده بود و در ماه آخر تعمیر آن عمارت هر روز دویست کارگر در آنجا کار میکردند. مرمت عمارت مزبور تا وسط سال ۱۸۱٦ میلادی طول کشید ولی در ماه دسامبر سال ۱۸۱۵ دریاسالار کاکبرن به ناپلئون گفت: چون قسمتی از عمارت «لونگود» برای سکونت آماده گردیده شما میتوانید که به عمارت مزبور
منتقل شوید. ناپلئون موافقت کرد که از کوشک «دشت نسترن» به عمارت لونگود برود و بدواً نوکران را به عمارت مزبور فرستاد تا اینکه آنجا را مبله نمایند یک روز قبل از اینکه ناپلئون عازم عمارت «لونگود» شود یک ضیافت ناهار به افتخار صاحب خانه خود «بالكومب» و خانمش داد. ولی خانم بالكومب در آن روز بیمار بود و نتوانست که برای صرف ناهار حضور بهم رساند. «ناپلئون» بعد از صرف ناهار به منزل بالكومب رفت و بر بالین زن بیمار نشست و یک انفیهدان از جیب بیرون آورد و به زن داد و خواهش نمود که از طرف او به شوهرش بدهد. انفیه دان مزبور یک درب مرصع داشت و وسط آن در شکل ناپلئون را تصویر کرده بودند و حتی در آن دوره
انفیه دان مزبور یک گوهر گران بها به شمار میآمد. بعداز خروج از اطاق بیمار «ناپلئون» از دو دختر جوان بالكومب خداحافظی نمود. هنگام خداحافظی «بتزی» به گریه درآمد زیرا به «ناپلئون» علاقه داشت و امپراطور فرانسه گفت بتزی کوچک من، گریه نکنید زیرا از یک هفته دیگر شما میتوانید به «لونگود» بیائید و مرا ببینید. ولی این حرف دختر نوجوان را تسلی نداد و ناپلئون دو قوطی طلا مخصوص نهادن قرصهای کوچک شیرین در آنها به او و خواهرش تقدیم کرد. روز بعد که مقرر بود ناپلئون از دشت نسترن به «لونگود» برود دریاسالار کاک برن و عدهای از افسران انگلیسی سوار بر اسب برای بردن او آمدند. فرانسویها نیز حضور بهم رسانیدند …
- انتشار : 05/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403