رمان ستیز

دانلود رمان ستیز اثر کوثر شاهینی فر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

هیمن کنارم خم شده… آفتابی که می‌‌تابه موهای قهوه ای روشنش رو عسلی رنگ کرده… موهای لخت و قشنگی که عجیب منو یاد ماهی می‌ندازه… هیمن زل زده به داسی که دستم گرفتم و من نگاه از اون می‌گیرم… با چشم دنبال اون یکی می‌گردم… دخترم رو میگم… صدای برخورد داس ها روی محصول برنج و برداشت اون… صدای ریز ریز خندیدن دو تا زن کمی دور تر از من، قاطیه صدای گنجشگ بازیگوشی که چپ‌ میره …

خلاصه رمان ستیز

خونه بوی عزا میده… بوی ختم… بوى حلوا… من اخم دارم و سمتی از چوب کبریت که گوگرد نداره رو فرو می‌کنم به سمت خرما و دونه‌ش بی نقص از سمت دیگه در میاد… دستکش های دستم اذیتم می‌کنن و دستم عرق کرده!… خرمای دون شده رو می‌ندازم توی دیس تا صفورا گردوهای درشت رو جای هسته‌ی اونا بزنه… زیر چشمی منو نگاه می‌کنه… منو دوست داره… هوامو داره… خودش گفته منم مثل مادرت… گلناز داره ریز ریز گریه میکنه… کنار زن هایی که دوره‌ش کردن… سمت دیگه‌ی خونه… همه

روی مبل های سلطنتی پذیرایی نشستن… نصیبه از حال رفته… همون دیشب که خراب شده روی سر نسرین… دختر تازه واردی که گوشه‌ پذیرایی توی خودش جمع شده او یه ریز گریه می‌کنه … داره برای مرگ زندگیش اشک می‌ریزه… من زیر چشمی حواسم هست بهش… صفورا لب می‌زنه… آهسته… فقط من بشنوم و من… خانوم جان… باید بری پیش زن ها… -که خاک بریزم سرم؟… صدای من طوری بلنده که جز صفورا همه بشنون… همه نگاه کنن… ولی سر بلند نمی‌کنم… کار خودمو می‌کنم… خرمای بعدی بعدی…

صفورا باز میگه: زشته خانوم جان… اشکی… غمی… جوابشو نمی‌دم… خودش رو جلو می‌کشه تا ادامه بده… این بار سر بلند می‌کنم… اخم کرده و عصبی میگم: برای کدوم کارش؟… اینکه نامزد داشتم و بهم دست درازی کرد تا عقدم کنه؟… صفورا جا خورده بهم زل می‌زنه… کینه نیست… مرگه… من همون چند سال پیش مردم.. چند سال گذشته… خیلی سال دیگه هم بگذره همینه… هیچوقت برهان رو نمی‌بخشم… هیچوقت.. -به من نزدیک نشووو… آخ… گوشام تیز میشه… آخ گفتنی که صدای هیمنه … تند بلند میشم و …