رمان تمام زمزمه‌های زمین
رمان تمام زمزمه‌های زمین رمان تمام زمزمه‌های زمین

رمان تمام زمزمه‌های زمین

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان تمام زمزمه‌های زمین
نویسنده
بهاره حسنی
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
905 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان تمام زمزمه‌های زمین' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان تمام زمزمه‌های زمین اثر بهاره حسنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مرال یک عکاس طبیعت است که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدند با این احوال در شرایط نرمالی مرال را بزرگ کردند، مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگی‌شان، به روستای خوش آب و  هوایی می‌رود، که عمه‌اش آنجا خانه دارد، آنجا با خیام آشنا می‌شود که برادر ماهان بوده و آمده تا غم برادر را فراموش کند اما ...

خلاصه رمان تمام زمزمه‌های زمین

صبح با هوایی دل انگیز بیدار شدم. ابری بود و مه الود. دوباره صحبتی کوتاه با مامان و بابا کردم. بعد هم شال و کلاه کردم و کمی قهوه در ماگ استنلی مورد علاقه‌ام، با خودم برداشتم و با دوربین بیرون زدم. قدم زنان به دشتی که در انتهای کوچه باغی که به خانه منتهی می‌شد، رفتم و بعد برای لحظه‌ای ایستادم. من بارها و بارها این منظره را دیده بودم. از زمان تولدم. اما هر بار طوری از خود بی‌خود می‌شدم که انگار این اولین بار است که این منظره را می‌بینم. مه و ابری که از سوی کوه می‌آمد و همه چیز را در خودش فرو برده بود و زیر همه آن مه و ابر که انقدر نزدیک به زمین حرکت می‌کرد که انگار داشت زمین و درختان را می‌بوسید.

پاییز بود. مثل یک تابلوی نقاشی زرد و قرمز و مثل اتش نارنجی طوری که فقط نگاه کردن به آن باعث می‌شد که آدم احساس گرما کند. چند عکس گرفتم. دشت خلوت بود. مهمان‌ها و توریست‌ها، دیگر نبودند. هر چه بود ادم‌های محلی بودند کسانی که همیشه آن‌ها را دیده بودم و می‌شناختم. جالب بود ولی اینجا اینقدر دور افتاده از خانه احساس امنیت بیشتری داشتم. اینجا احساس می‌کردم که در خانه هستم. برای یکی از اهالی که با گله غازهایش می‌گذشت دست تکان دادم. كنجكاو جلو آمد و با شناختن من شروع به احوال پرسی از خانم معلم کرد. گفتم که تنها آمده‌ام کمی تعجب کرد. اما تنها با محبت گفت که اگر کاری داشتم حاج

خانم هست و حتما به او بگویم. مریم هم که همسن خودم است. من از نظر آن‌ها شاید کمی جغله بودم. حجاب درست و درمانی نداشتم کلاه می‌پوشیدم و بلوز و شلوار. شهری بودم و همرنگشان نبودم. اما آن‌ها پذیرفته بودند که من انقدر هم از آن‌ها دور نیستم. فقط ظاهرم متفاوت است. به همین خاطر در بینشان همیشه حس خوبی داشتم. قدم زنان سربالایی را گرفتم تا بالا برم. گاهی ماشینی می‌آمد و می‌گذشت. اما همان‌ها هم بیشتر از مردم محلی بودند. گاهی ماشین‌های مدل بالا می‌گذشتند. ماشین‌های خیلی مدل بالا. این‌ها ان مسافرانی بودند که تنهایی حال می‌کردند و ترجیح می‌دادند که بعد از تمام شدن فصل ...

باکس دانلود

دسترسی به دانلود با خرید تکی یا خرید اشتراک ویژه امکان پذیر است

خرید تکی و دانلود 45,000 تومان
خرید اشتراک ویژه و دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیدا
شیدا
3 ماه قبل

❤️🤍💯عالییی

صادق هدایت