رمان توطئه های خانوادگی
عنوان | رمان توطئه های خانوادگی |
نویسنده | بهاره حسنی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 784 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان توطئه های خانوادگی اثر بهاره حسنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خانوادهی پارسی گو که میشا هم عضوی از آنهاست، همه به هم محبت و اعتماد دارند، اما با بیماری آقا (پدر بزرگ میشا) پایههای این خانواده به لرزه در میآید و در مرز فرو پاشی است به آن دلیل که آقا قبل از بیماری وکالت تمامی اموال و امورات خانواده را به کارون پارسی گو داده که بعضی از افراد خانواده او را قبول ندارند، کارون پارسی گو که سالها قبل زمانی که یک بچه کوچیک بوده آقا او را به خانه آورده و به اسم خود برایش شناسنامه میگیرد …
خلاصه رمان توطئه های خانوادگی
صبح تازه از خواب بیدار شده بودم و با الهام صبحانه میخوردیم که بابا هن هن کنان انچنان خودش را به داخل اشپزخانه انداخت که الهام چایش پس حلقش پرید و چیزی نمانده بود که خفه شود. خبرهایی که بابا آورده بود، شروع اولین زلزله ها در خانواده را تایید میکرد. چیزی که پیش بینی اش را کرده بودم. اما قطعا نه با این شدت و وخامت. عموکمال با کارون دعوایش شده بود. بینی کارون شکسته بود و کارش به عمل کشیده بود و عمو کمال هم بازداشت بود. همانطور که به پشت الهام ضربه میزدم، دهانم از
شدت حیرت باز مانده بود. سلی در حالی که زیر لب به کسی که نمیدانستم که بود، فحش میداد، از جا پرید و کتش را که پشت صندلی اویزان کرده بود، چنگ زد برداشت و تن کرد. بابا پشت سرش اشپزخانه را ترک کرد و در همان حال بلند بلند به سلی گفت که سند از گاوصندوق بیاورد. خودش هم به اتاق کار آقا رفت تا کاری انجام دهد. مامان با نگرانی مانتو پوشید و به منم اشاره کرد تا لباس بپوشم من هم بلاتکلیف از اینکه من چه کاری میتوانم انجام دهم و این جریان به من چه ربطی دارد مانتو پوشیدم. عمه زیور و الهام
مثل دو جفت کبوتر نگران، کنار هم نشسته بودند و آرام با هم حرفه زدند. همانطور که از ساختمان بیرون میزدیم، بابا سوییچ ماشین خودش را به طرف مامان پرت کرد و مامان در هوا گرفت و سوار شد و من هم پشت سرش سوار شدم. در حال خارج شدن از باغ بابا و سلی هم سوار بر ماشین سلی، پشت سر ما آمدند. -کجا میریم؟ مامان راهنما زد و پیچید. -بیمارستان. باید گندی که کمال زده یه جوری جمع بشه. مکث کرد و شالش که روی شانه اش افتاده بود را روی سرش کشید. -در ثانی پسر بیچاره کسی رو بجز ما نداره …
- انتشار : 20/09/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
رمان خوبی بود ممنونم.
رمان زیبایی هست ولی متاسفانه یه قسمت هایی حذف شده
چقد این رمان قشنگ بود به دلم نشست 😍
بسیار زیبا ممنونم از خانم بهاره حسنی بخاطر رمانهای زیباشون 💓
متشکرم .دریافت کردم
lotfan javab mano bedid