رمان یغمای بهار

عنوانرمان یغمای بهار
نویسندهاعظم کلانتری (یاسی)
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1017
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان یغمای بهار اثر اعظم کلانتری (یاسی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آرش با مرگ پدرش هدایت خان به ایران می‌آید و قصد دارد تا بعد مراسم به آمریکا برگردد، در همان زمان هم دلارای نزد عمه‌ خود ملوک خانم (دایه مهربان آرش) آمده است، دختری با زبان تیز و برنده که جدای از اهالی روستا هیچ ترسی از پسرخان ندارد آرش کنجکاو می‌شود این برادرزاده دایه از کجا پیدایش شده است، در همین کنکاش ها وارد ماجراهای عجیبی می‌شوند که …

خلاصه رمان یغمای بهار

آرش لباس سوارکاری‌ اش که از همان سفرش همراه آورده بود، پوشیده بود. جلوی آیینه‌ی اتاقش در حال شانه زدن به موهایش بود که تقه ای به در اتاق خورد. می‌دانست ماه منیر نیست چون انگار همیشه با مشت و لگد به جان در می‌نشیند: بيا تو. دلارای دستگیره را پایین کشید و در را باز کرد. -سلام. چشم‌های براق و مشکی آرش از درون آیینه روی دلارای ثابت ماند. لباسش بیشتر مناسب میهمانی ها بود تا این که به درد سواری بخورد. -از مسابقه دادن پشیمون شدی؟ نه. -پس باید بگم الان راه می‌فتیم و وقتی واسه مهمونی رفتنت نیست… -من مهمونی نمی‌رم آماده شدم که برای شکست دادن شما

زودتر حرکت کنیم. اخمی به چهره اش نشست: این لباس مال مهمونیای زنونه ست نه سوارکاری عوضش کن و زود بیا که داره دیر میشه و از اون ور به شب می‌خوریم. دلارای نگاهی گذرا به لباس خود انداخت و نگاهی به چشمان منتظر آرش کرد. قصد نداشت لباسش را عوض کند. لباسم مناسبه و من همیشه با این چیزی که تنم می‌بینید، سوار اسب شدم و تو کوه و صحرا تاختم. اخم نگاه آرش کم نشد اما دیگر حرفی نزد. برس موهایش را روی طاقچه اتاقش گذاشت و بی حرف و توجه، از کنار دلارای رد شد. دلارای که همچنان دستش روی در مانده بود تکانی به خود داد و با فاصله ای پشت سر آرش

به راه افتاد. ماه منیر که با داد زدن‌هایش حواس همه را پرت کرده بود همه جا به دنبال صادق و سورچی سرک کشید. -چه خبره؟ ماه منیر با ترس از صدای بلند آرش، به عقب برگشت. -سلام آقا ببخشید دارم دنبال اون پسره‌ی بیکار می‌گردم. نه از درشکه خبریه، نه از صادق پسر ممدلی باید در تصمیمش تجدید نظر می‌کرد شیطنت این دختر بچه خارج از فضای تحمل او بود. -اونا بیرون منتظرن این وسط تو فقط گوش همه رو کر کردی. ماه منیر نیم نگاهی به چهره‌ی آرام دلارای کرد و با حس بدی که از برخورد آرش به او دست داده بود، بی صدا ماند. -بریم؟ آرش بی توجه به نگاه های زیردستان و …

دانلود رمان یغمای بهار
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان یغمای بهار
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام
الهام
1 سال قبل

رمان خیبی قشنگی بود

کوثر
کوثر
5 سال قبل

واقعا رمان قشنگیه منم عاشق شخصیت دختره شدم

مهناز
مهناز
6 سال قبل

سلام چرا پی دی اف رمان یغمای بهار باز نمیشه؟

مریم
مریم
6 سال قبل

چرا تب داغ گناه فایل؟؟