 
 
کتاب رمان بر استخوانهای مردگان
دانلود کتاب رمان بر استخوانهای مردگان نوشته نویسنده اولگا توکارچوک pdf بدون سانسور
عنوان اثر: بر استخوانهای مردگان
پدید آورنده: اولگا توکارچوک
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: آبان 1404
شمارگان صفحات : 432
معرفی کتاب بر استخوانهای مردگان
ماجرا از این قرار است که در یک دهکده ی دور افتاده در کشور لهستان، انینا دوشیکو روزهای تاریک و سرد زمستان را به مطالعه ی اخترشناسی، ترجمه ی اشعار ویلیام بلیک و مراقبت از خانه های تابستانی ساکنان ثروتمند ورشو اختصاص داده است. با ترجیح دادن حیوانات به همنشینی با انسان ها که دیگر بر کسی پوشیده نیست، شهرت او به گوشه گیر بودن تشدید شده است. اما ناگهان مشخص می شود که یکی از همسایگان مرده است. خیلی زود جسد او در شرایط عجیب و غریبی پیدا می شود. با افزایش سوظن ها، انینا خود را وارد تحقیقات می کند چرا که مطمئن است چیزهای به درد بخوری می داند؛ فقط اگر به او گوش کنند و کسی به حرف هایش توجه نشان بدهد...
خلاصه کتاب رمان بر استخوانهای مردگان
دیگر به سنی رسیدهام و وضع سلامتیام طوری است که باید حواسم باشد قبل از خواب حتماً پاهایم را درستوحسابی بشورم؛ یک وقت دیدی لازم شد نصفهشب من را با آمبولانس ببرند.
اگر آن روز غروب به سالنمای نجومی مراجعه کرده بودم تا ببینم در آسمان چه میگذرد، محال بود اصلاً به بستر بروم. ولی بیخبر از همهجا، خیلی عمیق خوابم برده بود، چون جوشاندهٔ رازک نوشیده بودم، همراه دو حَبِ سُنبلالطیب. همین بود که وقتی نصفهشب با تقههایی به در ــ محکم و یکبند و بیهیچ ملاحظهای، یعنی قطعاً بدخبر ــ بیدار شدم، نتوانستم فوراً هوشوحواسم را جمع کنم. از جا پریدم و به تختخواب تکیه دادم و بهزحمت توانستم تعادلم را سرپا حفظ کنم، زیرا بدنِ کرخت و لرزانم قادر نبود از معصومیتِ خواب به عرصهٔ بیداری خیز بردارد. احساس ضعف کردم و تلوتلو خوردم، انگار بخواهم از هوش بروم. متأسفانه تازگی زیاد دچار این حالت میشوم؛ لابد به بیماریهایم ربط دارد. ناچار شدم بنشینم و چند دفعه برای خودم تکرار کنم «توی خونهم، شبه، یک نفر داره در میزنه»، تا بفهمینفهمی بر اعصابم مسلط شوم.
همانطور که توی تاریکی دنبال دمپاییهایم میگشتم، شنیدم کسی که درِ منزلم را میکوبید حالا دارد غرولندکنان عمارت را دور میزند. پایین، توی محفظهٔ کنتورهای برق، اسپری فلفل فلجکنندهای را نگه میدارم که «گیجآقا» برای مقابله با شکارچیهای غیرمجاز بهام داده ــ فوری یادش افتادم. کورمال، موفق شدم شکلِ آشنا و سردِ افشانه را پیدا کنم و در برابر مهمان ناخوانده مسلح بشوم؛ تازه آن وقت، چراغ بیرون را روشن کردم. از پنجرهای کوچک و جانبی، نگاهی به ایوان انداختم.
 
 
 



دیدگاه کاربران