رمان پیتر کامنزیند
رمان پیتر کامنزیند رمان پیتر کامنزیند

رمان پیتر کامنزیند

دانلود با لینک مستقیم 2 1
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان پیتر کامنزیند
نویسنده
هرمان هسه
ژانر
رمان بلوغ فکری، جستجوی معنوی، ادبیات آلمانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
173 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان پیتر کامنزیند' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان پیتر کامنزیند نوشته نویسنده هرمان هسه pdf بدون سانسور

عنوان اثر: پیتر کامنزیند

پدید آورنده: هرمان هسه

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 173

معرفی کتاب پیتر کامنزیند

پیتر کامنزیند، مرد جوانی از دهکده‌ای کوهستانی سوئیس، خانه‌اش را ترک می‌کند و مشتاقانه به دنبال تجربه‌ای جدید به جاده می‌رود. کامنزیند که در ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند، به طور فزاینده‌ای از رنجی که در اطراف خود می‌بیند سرخورده می‌شود. پس از عاشقانه های شکست خورده و یک دوستی غم انگیز، ایده آل گرایی او به ناامیدی کوبنده محو می شود. او تنها زمانی دوباره به آرامش می رسد که مراقب بوپی باشد، معلولی که عشق کامنزیند به انسانیت را تجدید می کند و بار دیگر به او الهام می بخشد تا در کوچکترین جزئیات هر زندگی شادی پیدا کند.

خلاصه رمان پیتر کامنزیند

در آن زمان من نام دریاچه، کوهساران و رودباران محل تولدم را نمی‌دانستم، اما آب زنگاری رنگ را که زیر انوار پرتلألو آفتاب با حباب‌های کوچک درخشان گرداگرد چنبرهٔ خیزاب‌ها می‌درخشید، سراشیب کوهسار را که درهٔ کوچک‌اش در فراترین نقطه‌ها زیر گستره‌ای از برف تابنده بود، آبشاران کوچک را، و در دامنه، شیب علفزار روشن را می‌دیدم که از باغ‌های میوه و رمه‌های گاوان خاکستریِ مناطق کوهستانی پوشیده بود و چون قلب درمانده و مبهوتم، آرام و مالامال از آرزو بود، روح دریاچه و کوهستان هیجان‌های لطیف‌شان را چونان کتیبه‌ای بر آن حک کردند. صخره‌های مغرور و پرتگاه‌ها، با لحنی هراس‌انگیز و پر هیبت و مبارزه جویانه، با قلب من از روزگار سخن گفتند؛ روزگاری که در آن زاده شده و بار وحشت آن را بر دوش می‌کشیدند. آنان از گذشته سخن راندند، بدان هنگام که زمین با غرش شکاف برداشت و قله و ستیغ کوهساران را از زهدان درد کشیده‌اش بیرون راند. دیوارهای سنگی با خروشی سهمگین فرو ریخت و بی‌هیچ انگیزه‌ای برای به اوج رسیدن از هم شکافت و به جانب آسمان کشیده شد. قله‌های همزاد برای دستیابی به تکه‌ای جا، نومیدانه با یکدیگر به ستیز برخاستند و زمانی آرمیدند که با برانداختن برادرشان پیروزی را از آن خود می‌پنداشتند.

اینجا و آنجا پرتگاه‌هایی دیده می‌شد که از دیرباز در لابلای رخنه‌ها نگونسار مانده بودند. دیواره‌های سنگیِ درهم گسیخته، هنگام بهار تخته سنگ‌های غول پیکر را که به بزرگیِ خانه‌ها بود به جانب دره می‌راندند و رودخانه‌های خروشان آنها را همچون تکه‌های شیشه خرد می‌کردند و سر کشانه در خود می‌غلتاندند و پس از شستشو، در مرغزار آرام دامنه مدفون‌شان می‌ساختند. کوه‌هایِ گل آلوده همواره سرگذشتی یکنواخت را باز می‌گفتند. هنگامی که انسان به دیواره‌های قد برافراشته که از لابلای رخنهٔ لایه‌های سنگی و یا قسمت‌های درهم‌آمیخته که هر یک چونان زخمی دهان گشاده می‌نمودند نظر می‌افکند، درک این مجموعهٔ شگفت برایش آسان‌تر می‌نمود. آنان رنجی را بازگوی می‌کردند که از وحشت غیرقابل وصف‌شان سرچشمه می‌گرفت، رنجی که پیوسته بر جان‌شان چنگ می‌انداخت؛ لیکن آهنگ صداشان بازتاب غرور پایداری بود که با شکیباییِ آمیخته به تجربه، از دلواپسی‌های غلبه ناپذیرشان سخن می‌گفت، دلواپسی‌های راستین. من ستیز آن‌ها را در شب‌های اندوهبار و گرفتهٔ اوایل بهار علیه آب و توفان شاهد بودم. در آن هنگامه توفان عبوس خشماگین با غرشی تندرآسا بر گرد قلّه و ستیغ کوه‌ها می‌پیچید و این جریان شتاب آلوده، پاره‌های خام و تازه را از کناره‌ها جدا می‌کرد. آن‌ها در تاریکیِ شبانگاه از نفس افتاده و دژم، استوار بر زمین پای می‌فشردند و ستیهنده ریشه‌هاشان را در خاک فرو می‌کردند.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ