رمان کلاغ سرخ نویسنده ویکتوریا شواب
رمان کلاغ سرخ نویسنده ویکتوریا شواب رمان کلاغ سرخ نویسنده ویکتوریا شواب

رمان کلاغ سرخ نویسنده ویکتوریا شواب

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان کلاغ سرخ
نویسنده
ویکتوریا شواب
ژانر
فانتزی گوتیک، ادبیات نوجوان، فراطبیعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
194 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان کلاغ سرخ نویسنده ویکتوریا شواب' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان کلاغ سرخ نوشته نویسنده ویکتوریا شواب pdf بدون سانسور

عنوان اثر: کلاغ سرخ

پدید آورنده: ویکتوریا شواب

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: آبان 1404

شمارگان صفحات : 194

معرفی رمان کلاغ سرخ

وی. ای. شواب در کتاب کلاغ سرخ، قصه دختری معمولی را به تصویر می‌کشد که با وقوع یک اتفاق، استعداد عجیب و خاصی پیدا می‌کند. او می‌تواند اشباح را به چشم ببیند و با آن‌ها حرف بزند و این موضوع، ماجراهای هیجان‌انگیزی را به دنبال دارد. این داستان ماجراجویانه و خنده‌دار که در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز قرار دارد، نامزد جایزه بهترین کتاب کودک و نوجوان گودریدز شده است.

خلاصه رمان کلاغ سرخ

پسر‌ها و دختر‌ها مثل خفا‌ش‌های رها‌شده از بند، با تاج‌های پریان و شنل‌های پر‌زرق‌و‌برق با عجله روی صحنه می‌دوند. من و جیکوب را نمی‌بینند. پرده‌ها بالا می‌روند و تماشاچی‌ها توی سالن تاریک پچ‌پچ می‌کنند. حسی غریزی بهم می‌گوید سرم را بدزدم و چهار‌دست‌و‌پا بخزم زیر پرده‌های کناری، اما به خودم یادآوری می‌کنم که تماشاچی‌های آن‌جا واقعی نیستند. این‌جا، این مکان و این زمان همه‌شان متعلق به آن شبح و خاطراتش است.

بقیه‌ی چیز‌ها هم چیدمان صحنه‌اند.

دوربین را بالا می‌برم و به خودم زحمت نمی‌دهم از توی منظره‌یاب نگاه کنم چون تَرَک خورده. سریع چندتا عکس می‌گیرم، با این‌که می‌دانم آخرش فقط سایه‌ای از هرچه این‌جاست توی فیلم می‌افتد. یک‌کم بیشتر از حد عادی و کمی کمتر از حقیقت.

جیکوب با حسرت زمزمه می‌کند: «فکرش رو بکن که می‌تونستیم بریم کافه‌تریا و مثل آدم‌های عادی ناهارمون رو بخوریم.»

در جوابش زمزمه می‌کنم: «تو که چیزی نمی‌تونی بخوری، من هم که روح می‌بینم.» و پرده‌ی دوم نمایش هم دارد شروع می‌شود. پری‌ها توی جنگلی مصنوعی دور ملکه‌شان جمع می‌شوند.

صحنه، پل‌های بالای سر و وسایل را بادقت برانداز می‌کنم و دنبال منشأ آتش می‌گردم. شاید برای همین است که به این‌جور جا‌ها کشیده می‌شوم. اشباح هم به دلیلی همه جا می‌پلکند. شاید اگر کسی حقیقتِ اتفاقی را که افتاده بفهمد یا اگر من حقیقت را بفهمم، آن‌ها به آرامش برسند و بروند.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ