دانلود رمان اعتراف شیرین اثر سیما نبیان منش
دانلود رمان اعتراف شیرین اثر سیما نبیان منش به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خانواده آنا قراره تو عید به دیدن دخترشون که تهران زندگی میکنه بیان و خبر ندارن که نامزد آنا تمام پولای آنارو بالا کشیده و فلنگو بسته و رفته… آنا که هنوز حقیقت رو به خانواده اش نگفته تصمیم میگیره از رئیس مغرور و بد اخلاقش بخواد یه مدت نقش نامزدش رو بازی بکنه و این آغاز همخونه شدن یه دختر لوند و شیطون و البته یه مرد خوشتیپ مغرور که مجبوره حضور یه دختر لوند رو توخونه اش تحمل کنه و نقش همسرش رو بازی بکنه اما بهش دست نزنه تا اینکه دیگه نمیتونه تحمل کنه و به آنا …
خلاصه رمان اعتراف شیرین
دستمو روی پیشونیم گذاشتم و ناله کردم. کمرم درد میکرد. هم کمرم هم پشت کله ام! ولی زمین زیر پام خیلی نرم بود. به نرمی خوابیدن رو هفت هشتا بچه گربه… البته این یکم اغراق بود اما خب وقتی با تخت خواب خودم مقایسهش میکردم به این نتیجه میرسیدم، تخت خودم سنگ و این یکی در حکم یه چند کیلو پر کاه.. پشتم که تیر کشید صورتم در هم شد و چشمام رو هم فشرده شدن چند لحظه بعد آهسته و آروم پلک هامو از هم باز کردم و با فضای عجیبی رو به رو شدم. مثلا پرده های سبز رنگ اطراف… تختی با ملحفه
های سفید… بوی ضد عفونی… من بیمارستان بودم!؟ امکان نداشت. احساس حضور در بیمارستان حس کرختی و بیحالی رو ازم دور کرد و هوشیارم کرد اول نگاهی به رو به رو انداختم و بعد وقتی سر چرخوندم چشمم به مهندس شاکری افتاد که نشسته بود رو صندلی و با گوشیش ور میرفت. من اینجا چیکار میکردم؟ اون اینجا چیکار میکرد!؟ از اونجایی که بنده حافظه ام رو از دست نداده بودم و ضربه زیاد هم کاری نبود، خیلی سریع تونستم بفهمم چه بلایی سرم اومده! من میخواستم از دیوار برم بالا اما ناغافل پرت شدم رو
زمین… اما اینجا دو تا سوال اساسی پیش میومد اول اینکه من به طور کلی اینجا تو این بیمارستان چیکار میکردم؟ دوم اینکه رئیس بداخلاقم اینجا چیکار میکرد!؟ تا فهمید من به هوش اومدم گوشیش رو قفل کردو با بالا آوردن سرش گفت: ای خبر مرگت بالاخره به هوش اومدی. گله مند گفتم: عه چه پدرکشتگی ای با من داری مگه که همچین حرفی می زنین آخه! دور از جونم… دوباره سرم درد گرفت. دستمو پشت کله ام گذاشتم. جایی که باند پیچی بود و بعد پرسیدم: من اینجا چیکار میکنم؟ شما اینجا چیکار میکنی؟ قیافه عبوس و …
بد نبود.