رمان نوش دارو
رمان نوش دارو رمان نوش دارو

رمان نوش دارو

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان نوش دارو
نویسنده
شادی عبادی
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
929 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان نوش دارو' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان نوش دارو اثر شادی عبادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

من داریوش بزرگمهرم. سلطان زعفرون ایران! وارث تاج و تخت بزرگمهر.. با حدود هزار نفر کارمند و کارگر زیر دستم و صد تا مزرعه کشت زعفرون... همه چیز از وقتی شروع شد که یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی گرفتم... نمی‌دونستم اون دختر بچه بزرگ میشه و میشه بلای جونم. نمی‌دونستم کسی که جای پدرشم، کسی که بابایی صدام می‌کنه می‌تونه با چشمای درشت و معصومش این طوری خونه خرابم کنه... تا حدی که بعد از این همه سال تحمل کردن طاقتم طاق شه و ...

خلاصه رمان نوش دارو

کنار پنجره ایستاده بودم و جملات نگین را در ذهنم مرور می‌کردم. «بنظرم این کاری که تو داری می‌کنی خیانته. یا این عشق و علاقه‌ی یک طرفتو تموم کن یا رابطه ای که با سبحان داریو» این دیگر چه مصیبتی بود در آن گرفتار شده بودم؟ من چهار ماه با سبحان دوست بودم حال، باید با چه بهانه ای رابطه‌ی بینمان را تمام می‌کردم؟ احمقانه فکر می‌کردم با دوستی با سبحان میتوانم حسی به داریوش دارم را فراموش کنم. اما علاوه بر اینکه نتوانسته بودم او را فراموش کنم، بلکه بیشتر هم گرفتار این حس یک طرفه شده بودم. موبایلم

را در دست گرفتم و وارد گالری شدم. نگاهم را به عکس‌هایی که در کمال صمیمیت با سبحان گرفته بودیم دوختم در تمام عکس ها لبخند بر لب داشتم. او هم لبخند بر لب داشت و چهره اش نشان می‌داد که راضی و خوشحال است. از داخل عکس هم می‌توان حس آشنای نگاهش را بخوانم. صدایی در درونم فریاد زد. «آخه این پسر چه گناهی داره جز دوست داشتنت؟» باید به حرف نگین گوش می‌کردم. حق با او بود. باید تمامش می‌کردم این حس یک طرفه ای که به داریوش داشتم را تمام می‌کردم مهم نبود چقدر اذیت می‌شدم. این

عشق دیوانگی بود آن هم زمانی که او کس دیگری را در کنارش داشت. نفس عمیقی کشیدم و خواستم به سمت رخت خواب بروم که همان لحظه یادم افتاد غذا روی گاز است. محکم لبم را گاز گرفتم و به سمت آشپزخانه رفتم آنقدر فکرم مشغول بود که یادم رفته بود غذا روی گاز گذاشتم. درب ماهیتابه را برداشتم و نفس راحتی کشیدم خداراشکر که غذا نسوخته بود. لبخندی زدم و به گل‌های رزی که صبح خریده بودم نگاه کردم. گل‌های سرخ رز را داخل گلدان شیشه ای وسط میز ، کبریتی آتش زده و شمع های شیری رنگ را روشن کردم ...

باکس دانلود

دسترسی به دانلود با خرید تکی یا خرید اشتراک ویژه امکان پذیر است

خرید تکی و دانلود 47,000 تومان
خرید اشتراک ویژه و دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ