رمان بالماسکه

رمان بالماسکه 1
عنوانرمان بالماسکه
نویسندهفاطمه عصایی (مهدیس)
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1928
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان بالماسکه اثر فاطمه عصایی (مهدیس)

رمان بالماسکه 3

دانلود رمان بالماسکه اثر فاطمه عصایی (مهدیس) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ترگل سادات توفیق، در شانزده سالگی در یک ازدواج سنتی، وارد زندگیه مرد جوانی میشه که هیچی ازش نمیدونه واین ندونستن ها، اونو به بند میکشه، که برای رهایی از بندها، دست به دامان ماده و تبصره های قانونی میشه و اتفاق هایی که لابه لای دویدن هاش رخ میده …

خلاصه رمان بالماسکه

آذر ماه بود وهوا سردتر از همیشه… پرده ي توري را کنار زد!! از گوشه پنجره آسید مرتضی را دید، در میان دختركان 15 14ساله مهربان میخندید… بچه ها دوستش داشتند، سورمه اي پوش ها، بی غرض، همیشه شوخی می کردند با او!!! و سید سخاوتمندانه لبخند می پاشید به روي آن ها!!! اصلا مگر میشد کسی از سید دوست داشتنی مدرسه بدش بیاید؟؟ نه…. نمیشد…. او تنها دوست داشتنی نور بود بی شک!!! همان لحظه دلش پرکشید براي آن شال سبز دورگردنش!! دل لعنتی می خواست، که شال معطر را بو بکشد و ریه هایش را پر کند از عطر گل محمدي…. پرده را انداخت، حميد از صبح که رفته بود و براي ناهار هم برنگشته بود، باعث شد که یکهو دلتنگش شود….

دلتنگ برادري که وقتی فهمید ترگلش گیر یک نااهل افتاده، رگ گردن باد داده بود و هارت و پورت کرده بود که متین را از هستی ساقط میکنم… ترگل نمی دانست آن روزها، چه کسی سوزن به آن رگ قلمبه شده زد، که به ثانيه اي اندك فسش در آمد..!!! شاید سوزن، دست آسیدمرتضى و كلامش بود که با حرصی، که سعی در پنهان کردنش داشت زمزمه کرده بود: که بشین… که غلاف کن… دوره ي لات بازي خیلی وقته به سر اومده، که بگذار قانون میانمان حکم کند… بی هدف میان اتاق چرخيد!! شاید می خواست کمی ذهنش از هجوم موریانه ها در امان باشد!!! زنگ آخر بچه ها به صدا در آمد، به ساعت نگاه کرد… الان وقت هجوم دخترها از در و دیوار نور بود، هجومی که خانه را به لرزه در می آورد، با این فکر لبخندي محو لب هایش را کش داد…

سر سفره ي شام آسید مرتضی با ذوق از دانشگاه می پرسید وترگل هم با سعه ي صدر هرشب به سوالات تکراریه بابایش جواب می داد…. حمید به زور لقمه ي پر و پیمان پلو خورشتش را قورت داد، با خنده رو به ترگل کرد وگفت: چه خبر از دختراي جذاب دانشگاتون؟؟ این سبیلوهاي نور که مالی نیستن… خجالت بکش، تو به خوشگلیه دختر مردم چیکار داري؟ حمید گردن کشید به سمت صورت مادرش… طلعتی جان غیرتی نشوووو…. گردن ما از مو باریکتره هاااا… ترگل زیرلب زمزمه کرد، با کمی شیطنت که فقط وفقط می خواست روي سخنش با حمید باشد.. _چقدر هم که این بلا گرفته هاي اينجا سبیل دارن!!! لحن بامزه ي ترگل باعث شد که دوغی که می رفت تا از گلو پایین رود، به ناگه حمید را به سرفه بیندازد…، طلعت با حرص ضربه ي آرامی

به پشت او زد و همزمان صداي دينگ حمید بلند شد… – حميد بدو که تلگرام احضارت کرد…. چشمان ترگل قد توپ پلاستیکی بچگی هاي حمید شد و با خنده اي كنترل نشده گفت: آسید مرتضی…تلگرام؟؟!! – امان از شماها… حرمت سفره ،برکت خدا رو نگه دارین…. سید مرتضی فقط میخندید و لذت میبرد از خنده هاي ترگلش…. ترگل سادات یک شالی… روسري سرت کن، بیا عکس بگیریم… ترگل شال سرخابی روي مبل را چنگ زد و به روي سرش انداخت… -موهاتم بده تو، میخوام بزارم پروفم…دخترا برن تو گیجي… سید مرتضی لیوان دوغش را برداشت که سر بکشد، که حمید از دستش قاپید…. -نه گناه دارن… نصفیشون می پرن!!! بجاش یک خانوادگی توپ میزارم…. آسید مرتضی جان یک سلفی بندازیم… ملت حال کنن چه سید مشتی باباي منه…

دانلود رمان بالماسکه
7.34 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان بالماسکه هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان بالماسکه

لطفا پس از مطالعه رمان بالماسکه نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: نمیشه متن رو انتخاب کنی
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک