دانلود رمان به سادگی مجنون اثر اسما چنگایی
دانلود رمان به سادگی مجنون از اسما چنگایی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سوپرایز جدید امشب با ژانر عاشقانه و معمایی داستان تیام، دختری ساده و روستایی که عاشق پسر همسایشون می شه ، عشقی ممنوعه که خانواده ها بخاطر اختلافات گذشته ی بین شون اونو سرکوب می کنن و درست زمانی که تیام، عشقش رو به دست میاره، یه قتل همه چیز رو بهم میریزه و خون بس می شه …
خلاصه رمان به سادگی مجنون
چله ها را با قیچی برید … عمیق نفس کشید و کش و قوسی به تن خسته اش داد … صدای مهره های کمرش لبش را به خنده باز کرد … دیدن نتیجه ی دلخواه بعد از کار و تلاش بسیار لذت عجیبی داشت … دستی روی قالی تمام شده کشید و زیر لب گفت: بنازم این هنر دستو! زیرلب صلوات فرستاد و سمت قالی فوت کرد … کم نبود … با این سن کم قالی می بافت … آن هم چه قالی هایی … خوش رنگ و نرم … آنقدر که کبری خانوم همسایه ی روبه رویی بر هنر دستانش قسم میخورد.
از جا برخواست … سرتاسر اتاق ساده اش را از نظر گذراند … برای قالی بافت خودش برنامه میریخت …
اتاق کوچکی داشت … دور تا دورش پشتی های لاکی رنگ با قالی قدیمی همرنگش ست شده بوده … دار قالیبافی گوشه ای از اتاق را گرفته بود و رخت خواب و متکاهایش هم تا خورده گوشه ی دیگر بودند … جلو رفت و از پنجره بیرون را نگاه کرد … در روستا هیاهوی عجیبی برپا شده بود
عروسی زینب بود … دختر حاج مهدی … همیشه عروسی ها را دوست داشت … برای دخترانی مثل او لذت بخش بود! لباس های رنگ رنگی تن میکردند و از اول تا آخر مهمانی در دسته ی رقص بودند … دهانش با فکر غذای عروسی آب افتاد … بوی خوش چلوگوشت را از حالا حس میکرد … دستی روی شکمش گذاشت … صدایش بلند شده بود!
مادرش را دید که با سبد حصیری به حیاط میرود و برای مرغ و خروس ها دانه می پاشد … می دانست باید سراغ درست کردن نان برود … این کار به او واگذار شده بود … به قول مادرش نان پزی در آن روستا جزیی واجب برای پسند دختر بود!
صدای گریه ی هیرو باعث شد چشم از حیاط بگیرد و خودش را به هال برساند …