رمان بگو که فقط مال منی

رمان بگو که فقط مال منی 1
عنوانرمان بگو که فقط مال منی
نویسندهصدف پور نجفی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه500
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان بگو که فقط مال منی اثر صدف پور نجفی

دانلود رمان بگو که فقط مال منی اثر صدف پور نجفی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نگار دوست باران با پسرخاله ی او ازدواج کرده است حالا ایلیا پسر عموی نگار که از بچگی عاشقش بوده است، بازگشته تا انتقام این جدایی را بگیرد، ایلیا که باران را مقصر از دست دادن عشقش میداند برای انتقام باران را می رباید و …

خلاصه رمان بگو که فقط مال منی

نمیدانست چرا دلش شور میزند، ساعت دوازده بودو این دختر هنوز نیامده بود. طول وعرض اتاق را طی می کرد و مدام با خودش حرف میزد، اصلا به من چه که دیر کرده به درک یه سگ کمتر. اما باز ته دلش نگران بود و این دختر برده اش بود و او صاحبش، کس دیگری حق نداشت حتی نگاهش کند، با پریشانی به سمت پنجره رفتو عمرا اگربه موبایلش زنگ بزند. هوایی می شود و فکر می کند خبری است…. سرش را پایین انداخته بود و دستش بیش از حد درد می کرد سامان نیم نگاهی به او انداخت و

گفت: ادرس خونتونو بگو…. باران ادرس دادو سامان با تعجب زدر و ترمز و گفت: اینجا که خونه ی ایلیاست!! _ار…..اره….ولی منم اونجا… زندگی میکنم…. تعجب سامان چند برابر شد و با چشمانی ریز شده گفت: ارتباط تو با ایلیا چیه؟ _مهم نیست…. _ولی برای من مهمه جوابموبده ، ارتباط توبا اون چیه؟ چرا تو یه خونه زندگی می کنید؟ _نمیتونم بگم خواهش میکنم ازم نخواید که بگم فقط بدونید تو این شهر فقط اونو دارمو مجبورم تواون خونه بمونم… سامان نفسش را از حرص فوت کردگفت: باشه نگو

ولی بلاخره میفهمم باران… باران پوزخندی بی صدا رو لب نشاند و در دل گفت: چقدر زود باهام صمیمی شد قبلنا خانم نصیری بودم…ثانیه هایی درسکوت گذشت و انگار این مرد قصد حرکت نداشت. باران با حرص گفت: میشه حرکت کنید تا همین الانشم ارباب به خونم تشنست. چشمان سامان گرد شد و با حیرت گفت: ارباب؟ باران ترسیده از این سوتیه بزرگ گفت: من.. منظورم…. ایل ایلیاست‌. سامان سرش را تکان داد و در ذهنش سعی در شکافتن این کلمه داشت: ارباب! با تعجب به دست دخترک

روبرویش نگاه کرد و گفت: دستت چیشده؟ باران نگاهی به دستش انداخت و گفت:باشیشه بریدمش. _چرا با پارچه بستیش؟ چه می گفت؟ می گفت پول خرید باند را هم ندارد؟ _چیزی غیر از پارچه پیدا نکردم. سامان دست باران را در دستاتش گرفت: بزار یه نگاهی بهش بندازم… دستان دردناکش که با پوست داغ و سوزان مرد روبرویش برخورد کرد مومورش شد و هیچوقت دوست نداشت نامحرمی لمسش کند سامان پارچه ی خونی را از دستش بازکردو با وحشت و تعجب گفت چجوری این بلارو سر دستت آوردی؟

دانلود رمان بگو که فقط مال منی
1.74 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان بگو که فقط مال منی هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان بگو که فقط مال منی

لطفا پس از مطالعه رمان بگو که فقط مال منی نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک