دانلود رایگان رمان قاصد بهار اثر مرضیه قنبری
دانلود رمان قاصد بهار اثر مرضیه قنبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
این رمان قصهی زندگی حاج حبیب و برادرش عارفه. زندگی که گاه با نامهربانی، سر در گمشان کرده و گاه در حیرت ناشده ها مانده اند. این میان، راز سر به مهری روی سینهی حبیب سنگینی میکند و سر آخر بغض و تردید گوهر، سکوت ناخوشایند پویان و بی خبری آیدا از سرنوشتیست که شاید بی رحمانه رقم خورد …
خلاصه رمان قاصد بهار
صدای زنگ آیفون که بلند شد، آیدا با ذوقی بی دلیل گفت: اومدن… به آن سمت قدم بلند کرد و نگاه حبیب و گوهر در هم گره خورد. هیچکس حال و روز گوهر را نمیفهمید، حال حبیب هم بهتر از او نبود با اینحال مرد بود و راحت تر افسار احساسش را به بند میکشید که فاصله مابینشان را طی کرد و دستی به محبت به شانهی همسرش نواخت پلک هایش را با اطمینان باز و بسته کرد و لب زد: نگران نباش. اما بود به اندازهی همهی سال هایی که تلخی حقیقتی را پس ذهنش میراند… شهربانو سر از پا نمیشناخت که برای استقبالشان
تا توی تراس رفت. آیدا کنارش ایستاد و حبیب دمپایی هایی که جلوی در بود به پایش کشیدو نگاهی گذرا به انتهای حیاط انداخت. عارف پیش از زن و بچه اش می آمد… دل حبیب چنگ شد! دلتنگ دیدن برادر بود که اشکی به چشمش نیشتر زد و با تانی آن را پس زد به سوی عارف میرفت و نگاهش تو نگاه او خیره ماند… چند سال میگذشت؟ سربند اختلافی که کم هم نبود، برادریشان از هم گسسته گشت او حالا… به هم رسیده بودند که به رویش آغوش گشود و عارف تنگ او را در بغل گرفت، شهربانو همان جا ایستاده و انگشتش را به
روی گونهی خیسش کشید. چقدر انتظار این لحظه را داشت؟ گوهر اما… غوغای درون او گفتنی نبود! یا این حال، میزبان بود و به رسم مهمان نوازی تا میان حیاط به استقبالشان رفت. شایسته را بوسید و ناخودآگاه زهر کلام آن سال ها به گوش جانش نشست شایسته اما، تو حال و هوای افکار او نبود که عادی به رویش لبخندی پاشید و گفت: مزاحمت شدیم گوهر جون! انگار نه انگار که بعد از این همه وقت هم را دیده بودند تبسمی به اجبار کرد و گفت: اختیار دارین زحمت کشیدین اومدین. نگاهش در نگاه عارف گره خورد …