دانلود رایگان رمان ساعت سه بامداد اثر زهرا عبدی (دلربا)
دانلود رمان ساعت سه بامداد اثر زهرا عبدی (دلربا) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
امیر و کامیار دو دوست صمیمی هستند که هر رازی را بهم می گویند، اکنون حادثه ای هولناک برای کامیار رخ داده که او را به یک انسان تو دار و درونگرا تبدیل کرده است، امیر هم مشتاق حال او است، طی اتفاقی به رفتار کامیار و شخصیت دیگری که پیدا کرده شک می کند و بدنبال عامل اصلی این اتفاق می گردد و پیگری می کند تا علاج آن را بیابد، ولی …
خلاصه رمان ساعت سه بامداد
امیر در حالی که راه می رفت گوشی اش را درآورد به کامیار زنگ زد بار اول بوق خورد ولی کامیار برنداشت بار دوم هم همینطور شد بار سوم:مشترک مورد نظر خاموش می باشد. امیر طاقتش تمام شد این چند روز بسیار کم طاقت شدهه بود ،انگار این نهایی آزارش می داد.گوشی را بی فکر بر زمین کوبید. گوشی بیچاره صد تکه شد
امیر: تف بهت کامیار آخه تو کجایی چرا این لامصب رو بر نمی داری بابا تو دیگه باید عادت کنی به حرف مردم باید بدونی هیچ وقت نمی تونی دهن مردم وببندی هیچ وقت. کمی این ور ،آن ور رفت دستی بر پشت سرش کشید و بی حال خم شد سیمکارت و مموری و ابزار مهم گوشی را از زمین جمع کرد
دختری به قصد دلبری نزدیک امیر ایستاد وبا تمام عشوه ای که از خود سراغ داشت ،گفت:آقای عزیززز،کمک نمی خوایید؟ امیر زیر چشمی نگاهش کرد، لب شتری اش حال آدم را بهم می زد،صورت امیر با حالت چندشی جمع شد، جدی گفت: ممنون نیازی به کمک ندارم. دختر بیشتر ناز کرد وگفت:لطفا!شما حالتون خوب نیست؟
امیر حوصله ای اینکارها را نداشت ،ابزار گوشی را تمام برداشت وداخل جیب شلوار جینش کرد وبا یک ضرب بلند شد وبرگشت سمت دخترک؛دختر لبخند دلبرانه ای زد .امیر سرد نگاهش کرد با لحن توپنده ای گفت:حالم از دخترای اینجوری بهم می خوره، گمشو برو. دختر متعجب نگاه امیر کردو خواست چیزی بگوید ،امیر بی توجه به او از کنارش گذشت
کامیار با کوله باری از غم راهی خانه ای دایی اش شد.بعد از مرگ مادرش دایی اش سرپرستی اش را به عهده گرفته بود….هیچوقت نفهمید که چرا پدرش خودکشی کرد،هیچوقت، با خودش گفت:داستان ما طولانی ترهههه، اگه یک رمان بشه کاملا درست می شه. همه وقت می زارند تا بدونن زندگی من غیرحلال چجوری شروع شده …