رمان خانه ایران
رمان خانه ایران رمان خانه ایران

رمان خانه ایران

دانلود با لینک مستقیم 0 2
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان خانه ایران
نویسنده
بهاره حسنی
ژانر
اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1310 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان خانه ایران' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان خانه ایران نوشته نویسنده بهاره حسنی pdf بدون سانسور

عنوان اثر: خانه ایران

پدید آورنده: بهاره حسنی

زبان نگارش: فارسی

ژانر: اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه

سال نخستین انتشار: شهریور 1404

شمارگان صفحات : 1310

معرفی رمان خانه ایران

هفت خبیث بزرگ، عاقل و پخته شده بودند. با آزادی شاهرخ از زندان، به آنها خبر دادند که خاله ایران فوت کرده است. همگی جمع شدند و با حمایت شاهین، پسر خاله ایران، خانهٔ او را به یک رستوران تبدیل کردند؛ اما...

خلاصه رمان خانه ایران

به محض اینکه چشم باز کردم دو قطره اشک از کنار پلک هایم سر خورد و پایین ریخت. دوباره چشم هایم را بستم نمیتوانستم خوابی که دیده بودم را به خاطر بیاورم اما از اشک هایی که پایین ریخته شده بود مشخص بود، قطعا چیز خوبی نبوده است.

دوباره چشم گشودم و این بار بلند شدم و نشستم. برای لحظه ایی به فرش زیر پایم خیره شدم. کف دستم را روی صورتم کشیدم و نفس عمیقی فرو دادم. عینکم را از پا تختی برداشتم و به چشمم زدم و بعد سیگاری برداشتم و اتش زدم و با طمانینه کشیدم. روزهایی بودند که بد شروع میشدند. با اندوه و غم. روزهایی بودند که سگی شروع می شدند. با جر و بحث با اطرافیانم. و روزهایی بودند که فاجعه بودند. روزهایی مثل امروز.

روزهایی که با اشک شروع می شد. با خوابهایی که شروع می شـ سر تا سر یاداوری بود. این روزها دیگر فقط بد و سگی نبود. این روزها جوری بود که انگار با حلقه داری دور گردنم و یک وزنه هزار کیلویی به دور قلبم بلند میشدم. دوش می گرفتم و بیرون می رفتم و به کارم می پرداختم. و همه اینها با همان حلقه دار به دور گردنم و یک زنه هزار کیلویی به دور قلبم، انجام می شد. و نتیجه این میشد که اخر ،روز من دیگر هیچ انرژی برایم باقی نمی ماند. مثل یک نعش در تختم می افتادم و صبح روز بعد که دعا کنم، فقط بد و یا فقط سگی باشد. نه فاجعه. سیگارم را تمام کردم و از جا برخاستم. از بیرون صدای نکره اواز خواندن می آمد.

هوا ابر بود نگاهی به ساعت کردم، دیر شده بود. دوش گرفتم و زمانی که داشتم ریش هایم را می تراشیدم، یک سیگار دیگر هم اتش زدم و بعد از اتاق بیرون زدم. در بیرون صدای نکره اواز خواندن، هم چنان می آمد. نمی دانم چرا برادر دیوانه من فکر می کرد که اگر با این صدای نکرهاش بلند بلند آواز همایون شجریان را بخواند، همه لذت می برند.

در اشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بود. عشق زیادش به غذا خوردن باعث به وجود آمدن علاقه اش به اشپزی شده بود. همیشه پای عرضه و تقاضا در میان است. و برادر من، تقاضایی برای پر کردن شکم همیشه گرسنه اش داشت که عرضه ایی برایش نبود و همین او را ناچار کرد که خودش عرضه را به وجود بیاورد. و حالا با استفاده از اینترنت و برنامه های اشپزی جم فود ماهواره او تبدیل به اشپز خوبی شده بود.

باکس دانلود

دسترسی به دانلود فقط برای مشترکین ویژه امکان پذیر است

خرید اشتراک ویژه و دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ