دانلود رایگان رمان مرواریدهای احساس اثر سید آوید محتشم
دانلود رمان مرواریدهای احساس اثر سید آوید محتشم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شفق مشرقی، در رشته مهندسی کامیپوتر قبول شده، فرصتی برای خوشحالی ندارد چون درگیر عمل قلب مادرش میشود، عملی که هزینه گزافش خارج از عهده او می باشد، در راه بیمارستان با ماشینی تصادف میکند که راننده پسر جوانیست و خرج عمل مادرش را به عنوان خسارت میدهد، اکنون در دانشگاه شفق متوجه میشود که …
خلاصه رمان مرواریدهای احساس
یه روز اواسط آبان بود که امیر نظام یا به قول حنانه، مسئول هماهنگی دخترا و پسرا به سمت ما اومد و بعد از کلی اهن و اوهون از من خواست تا باهاش برم، تا اون روز متوجه شده بودم که چند تایی از دخترا گلوشون پیشش گیره برای همین وقتی دنبالش رفتم، نگاه های حسرت بارشون رو روی خودم حس میکردم امیر بچهی خوب و جذابی بود ولی من کلا تو خط این حرفا نبود کنار در کلاس روبروی هم وایسادیم بعد از کلی صغری گیری چیدن که کلافهام کرده بود. گفت: خانوم مشرقی میشه با خانوم مریدی (حنانه) راجع به من صحبت
کنید؟ -درچه بارهای؟ -بهشون بگید باهام تماس بگیرن باقیش با خودم… دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم شماره رو گرفتم و آروم گفتم: باشه بهش میدم. امیرنظام هم بعداز کلی تشکر کردن به طرف کلاس رفت. نگاهی به شماره انداختم و بعد از لبخند بزرگی که زدم خواستم وارد کلاس شم که با حضرتی چشم تو چشم شدم نمیدونم چرا حس کردم نگاهش رنجیده است ولی چرا؟ بی تفاوت شونه بالا انداختم و وارد کلاس شدم با دیدن حنانه به کل حضرتی رو فراموش کردم و کنارش نشستم حنانه هم از جمله خاطرخواه های امیر نظام
بود با نشستنم اخم عميقي کرد و رو برگردوند سقلمه ای به پهلوش زدم گفتم: حنانه؟ داد بلندی کشید اینقدر بلند که همه به طرفمون برگشتن: چه مرگته چرا میزنی؟ هم ترسیده بودم هم تعجب کرده بودم از طرفی روم نمیشد سرم رو بلند کنم. زیرلب رنجیده گفتم: حنا؟ رو به بقیه که نگامون میکردن گفت: چه خبره؟ چرا زل زدین به ما؟ همه سرشون رو به کار خودشون گرم کردن ولی هنوز رنجیده بودم. دوباره صداش زدم ولی اینبار با بغض همزمان برگه شماره رو روی دسته صندلیش گذاشتم و با صدایی که سعی میکردم بغضم رو …