رمان شب هنگام زمان من است ماری هیگینز کلارک
رمان شب هنگام زمان من است ماری هیگینز کلارک رمان شب هنگام زمان من است ماری هیگینز کلارک

رمان شب هنگام زمان من است ماری هیگینز کلارک

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان شب هنگام زمان من است
نویسنده
ماری هیگینز کلارک
ژانر
جنایی
ملیت
خارجی
ویراستار
سایت رمان بوک
تعداد صفحه
265 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان شب هنگام زمان من است ماری هیگینز کلارک' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

رمان شب هنگام زمان من است

رمان شب هنگام زمان من است

دانلود رمان شب هنگام زمان من است اثر ماری هیگینز کلارک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ژان شریدان مورخ برجسته و رئیس دانشکده به زادگاه خود در کورنوال هادسون نیویورک می‌رود تا در بیست و یکمین دوره‌ی گردهمایی فارغ التحصیلان آکادمی استون‌کرفت شرکت کند، قرار است از او و شش نفر دیگر از همکلاسی‌های سابقش قدردانی و تجلیل شود، اتفاقی ناخوشایند این گردهمایی را تحت تاثیر قرار داده است؛ یکی از اعضای گروه به نام آلیسون کندال، زنی زیبا و قدرتمند که مدیر برنامه رده بالایی در هالیوود بوده است، چند روز قبل هنگام شنای صبحگاهی در استخر خود غرق شده است، او پنجمین زن از این کلاس است که به طرزی مرموز و ناگهانی می‌میرد ...

خلاصه رمان شب هنگام زمان من است

این سومین بار در ماه بود که براى تحت نظر گرفتن فعالیت هاى روزانه ى او به لس آنجلس آمده بود و همان طور که در کنار استخر خانه انتظار می کشید، با خود گفت: من تمام رفت و آمدهاى تو رو زیر نظر دارم. ساعت یک دقیقه به هفت بود و خورشید صبحگاهى از میان درختان سرک می کشید و موجب درخشش آبى که به استخر می ریخت، میشد.

دلش می ىخواست بداند آیا آلیسون اکنون حس می کند که تنها یک دقیقه از عمرش بر روى زمین باقى مانده است؟ آیا در وجودش احساس نگرانى یا شاید انگیزه اى ناخودآگاه وجود نداشت که او را از شنا کردن بازدارد؟ اگر هم واقعا چنین حسى داشت، برایش فایده اى نداشت چون دیگر خیلى دیر شده بود.

در کشویى شیشه اى باز شد و آلیسون وارد حیاط شد. با اینکه سى و هشت سالش بود، بسیار جذابتر از بیست سال قبل به نظر می رسید و بدن برنزه ى شفافش در مایو خیلى زیبا به نظر می رسید و موهایش که حالا بلوطى روشن بود، چانه ى تیزش را زیباتر نشان میداد. آلیسون حوله اى را که همراهش بود روى صندلى راحتى انداخت، و دیدن این صحنه باعث شد ناگهان خشونتى که در درون او می جوشید، تبدیل به نوعى دیوانگى و جنون شود، ولى با یادآورى هدفى که در صدد رسیدن به آن بود، به سرعت احساسش به رضایت تبدیل شد.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ