دانلود رایگان کتاب دیو و دختر اثر ار. ال. استاین
دانلود رمان دیو و دختر اثر ار. ال. استاین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
لوسی عاشق داستان های دیو و پری است، آنقدر از این داستان ها گفته که خانواده و دوستانش کفرشان درآمده است، ولی یک روز لوسی با یک دیو واقعی و زنده روبه رو می شود! ولی چه بد که لوسی آنقدر داستان های دیو تعریف کرده که هیچ کس حرفش را باور نمی کند. و چه بد که دیو هم می داند که لوسی او را شناخته و سر در پی او می گذارد …
خلاصه رمان دیو و دختر
خورشید عصر گاهی کم کم پشت درختان فرو می‌رفت. سایه ها بلند تر و تیره تر شده بودند. سرم را پایین آوردم و با گام هایی بلند به درون سایه های تیره دویدم. کفش هایم بر روی سنگ فرش پیاده رو صدا می کردند. من نجات یافته بودم مهم تر از همه اینکه دیو را دیده بودم، ولی او مرا ندیده بود… البته امیدوارم که مرا ندیده باشد. آنقدر دویدم تا به خانه‌ی آرون رسیدم او هنوز در حیاط خانه مشغول بازی با فریزبی یک نفره اش بود. لحظه ای که به آنجا رسیدم او روی کنده‌ی یک درخت پیر که همان سال آن را بریده بودند نشسته بود. فریزبی آبی رنگ
روی زانوهایش قرار داشت. سعی داشت گوریدگی نوار لاستیکی بلند را باز کند سرش پایین بود و حواسش به گره های نوار … بنابراین در وهله اول مرا ندید. نفس نفس زنان فریاد زدم: آرون… آقای مورتمن یه دیوه! سرش را بالا آورد و حیرت زده گفت: چی در حالی که همچون توله سگی خسته نفس نفس میزدم، دست هایم را روی زانوهایم گذاشتم و به جلو خم شدم تا نفسم جا بیاید و گفتم: آقای مورتمن… یه دیوه! آرون دوباره سراغ نوار لاستیکی رفت و زیر لب گفت: لوسی. مشکل تو چیه؟ بی صبرانه فریاد زدم به حرفم گوش بده! … نمی‌خواستم صدایم آنقدر بلند
باشد و فریادم برای خودم نیز غیر قابل تشخیص بود. آرون غرغر کنان گفت: این نوار حالم را بهم میزنه… همش به هم گره خورده ملتسمانه گفتم: آرون خواهش میکنم…! من الان توی کتابخونه بودم … خودم دیدمش. جلوی چشم خودم به یه دیو تبدیل شد … یکی از لاکپشت هاشم خورد. آرون خندید و گفت: چه لذت بخشه! میخواستی یکی هم برای من بیاری. در حالیکه هنوز نفسم درست جا نیامده بود، فریاد زدم: آرون مسخره بازی در نیارا من … من … خيلى ترسیده بودم اون یه دیوه … باور کن راست میگم اولش فکر کردم توی کتابخونه گیر افتادم. فکر کردم …
