رمان راهی به دل ابریشم

عنوانرمان راهی به دل ابریشم
نویسندهمریم ثروت (moon shine)
ژانرعاشقانه، هیجانی
تعداد صفحه1193
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان راهی به دل ابریشم اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

ابریشم فخاری دختر اصیل زاده ای است که دور از اصل و ریشه‌ی خود رفتار می‌کند! او یاغی و سرکشِ است، پدرش را به تازگی از دست داده و مادرش قصد ازدواج مجدد دارد، این ها دلایل او برای رفتارش است، آن سو هرمِس پسر زال جذابی است که چیزی از اخلاق نمیاد و بوی از مهربانی نبرده بلای جون ابریشم می‌شود و …

خلاصه رمان راهی به دل ابریشم

با ریتم آهنگ پریدم و با صدای بلند هم آوایی کردم: دوست دارم زندگی رو… که ناگهان مچ دستم اسیر شد. حدس زدنش زیاد هم سخت نبود. مرد سفید موی بازهم مرا بو کشیده و به دنبالم آمده بود. دستم را کشیدم: ولم کن وحشی تواینجا چه غلطی می‌کنی؟ سر بیخ گوشم برد و دستور داد: دنبالم بيا. و مرا پشت سر خود کشید سعید همانگونه دست در گردن یار انداخته بود، از گوشه سالن اشاره زد: چی شده؟ سری تکان دادم تا خیالش راحت شود. دوست نداشتم خواری و خفتم را ببیند. با کشش دستم از پله ها بالا رفتیم و هوا باز تر شد و صدا دورتر. میان پله ها دستم را به سرعت کشیدم. -کی بهت

اجازه داده تو کارم دخالت کنی؟ دست به کمر برد و تازه نگاهم به سرتا پایش افتاد مثل بار قبل مشکی پوش شده بود پیراهن آستین بلند مردانه و شلوار جین مشکی صورت سفید و موهای نقره‌‌‌ایش با این رخت و لباس عجیب و در عین حال جذاب به نظر می‌رسید. صورت سفید و موهای نقره‌ایش با این رخت و لباس عجیب، در عین حال جذاب بنظر می‌‌رسید. -احتیاجی به اجازه ندارم مادرت بهم اختیار تام داده. بازم پریچهر! حساب منو تو بماند برای بعد فعلاً باید جواب دندان شکنی به دست پرورده ات بدهم. با ضرب به تخته سینه اش کوبیدم: تو و پریچهر با هم غلط کردید. با شدت ضربه‌ام قدم

عقب گذاشت و اخم هایش در هم رفت از جمع شدن صورتش ترس در دلم نشست. نگهبان پریچهر هیبت ترسناکی داشت سر کج کرد و با نگاهی سوزنی تهدید کرد: حواست باشه دفعه قبل چه بلایی به سرت آوردم. دوباره منو خودتو به زحمت ننداز. تیره پشتم از تجسم هجوم آب لرزید. آری به خوبی یادم بود. من آن سقوط خفت بار به کف استخر را تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم و انتقام لحظه لحظه آن توهین‌ها را از تو و پریچهر می‌گیرم. پوزخندی زدم و برو بابایی نثارش کردم و از پله ها بالا رفتم. از چوب لباسی کنار سالن مانتو شالم را یلخی به تن کردم و از پله‌های جلوی عمارت پایین رفتم …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان راهی به دل ابریشم
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها