دانلود رمان شومینه اثر ❤️ نرگس نعمت زاده
دانلود رمان شومینه اثر ❤️ نرگس نعمت زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آرامش (ملقب به طوفان) دختری با روحیهی متفاوت که از بدو تولد و وسایل ورزش های رزمی آشنا شده است! پدر و مادر آرامش که از ماموران خبرهی اطلاعات کشور هستند به شهادت میرسند. کیارش، پدر آرامش قبل از مرگش مسئولیتی را به عهدهی آرامش میگذارد، درست در زمانی که آرامش برای بی نتیجه نبودن مجاهدت های پدر و مادرش باید وارد ماموریتش بشود حامی (پسری که بخاطر بدهی و دیه خواهرش، دست به دزدی زده) از شومینه وارد خانهی آرامش میشود …
خلاصه رمان شومینه
در خواب ناز بودم که صدای هستی بیدارم کرد. -حامی؟ حامی داداش؟ به زور میان خواب و بیداری هومی گفتم. -پاشو آرکان اومده. هنوز ویندوزم بالا نیامده بود بالش را بیشتر در آغوش کشیدم و نامفهوم لب زدم: بگو خوابم میاد. -حامی میگه کار واجب داره خیلی هم کلافه بود انگار. کم کم موقعیتم را پیدا کردم چشمانم را گشودم و خیلی سریع روی تخت نشستم. با چشمان ورقلمبیده به هستی زل زدم و گفتم: گفتی کی اومده؟ هستی با تعجب نگاهم کردو گفت: وا آرکان. سریع بلند شدم دستپاچه دنبال تیشرتم گشتم. زیر لب گفتم:
دختره کی اینو ول کرده هستی: کدوم دختره؟ -هیچی هیچی بگو الان میاد، اومده تو؟ -نه بیرونه باشه میگم. به تیشرتم که لبهی تخت بود چنگی زدم و خیلی زود پوشیدمش و پشت بند هستی از اتاق بیرون رفتم. چندباری به چشمان و موهایم دست کشیدم تا خواب از کلهام بپرد. تا هستی جلوی در رسید قبل از آنکه چیزی بگوید، همانطور که دمپایی هایم را سر پا میکردم بلند گفتم: هستی تو بیا برو تو. حرفی نزد چادرش را کمی جلو کشیدو سر به زیر به خانه برگشت. آرکان جلوی در آمد. مهلت نداد و با توپ پر شروع به حرف زدن کرد.
-دست مریزاد حامی رفیق نیمه راه، حال منو دور میزنی آره؟ میذاری در میری؟ سریع از خانه بیرون آمدم و در را بستم تا صدایش به گوش مادرم و هستی نرسد. و او همچنان مشغول حرافی بود: تو کی اینقدر بیشعور و بی معرفت شدی هان؟ نفهم اون خونه ببر داشت ببرررر!میخواستم کمی با تحکم صحبت کنم تا آتشش فروکش کند اما با جملهی آخرش خنده ام گرفت، و باعث شد آتشش شعله ور تر شود. محکم به پیشانیاش کوبید و گفت: میخندی حامی؟ میخندی؟ قیافم شبیه دلقکاس یا حرفام خنده داره؟ به والله جوک نمیگم …