دانلود رمان لیتوپس اثر سپیده شهریور
دانلود رمان لیتوپس اثر سپیده شهریور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کیانمهر بخاطر شرکت در مناقصهای تهدید میشود و چه تهدیدی بهتر از صحرا نامزدش؛ ربوده میشود و به کیانمهر خبر تعرض و خودکشیش را میرسانند! او بعد ازسالها صحرا را میبیند و میفهمد که از او یک بچه دارد؛ در صورتیکه همهی این سالها فکر میکرده صحرا زنده نیست …
خلاصه رمان لیتوپس
از میان جمعشان خارج شدم با چشم دنبال دنیز گشتم جلوی آن مرد ایستاده بود و صحبت میکرد. آن عروسک بزرگ هم دستش بود. مرد رو به روی دنیز روی پا زانو زده بود و به صحبت های دنیز گوش میکرد. با نزدیک تر شدنم نیم رخ آشنایش در ذوق میزد در دل نفس عمیقی کشیدم و همه چیز را به یک شباهت ربط دادم اما دل نا آرامم تشویش درونم را بیشتر میکرد با نفس های نامنظم جلو رفتم و آرام گفتم دنیز چی میخواستی مامان؟ با صدایم صورت مرد به سمتم برگشت.
با دیدن تمام رخش دلم لرزید قدم هایم سست شد. از جا بلند شد و ایستاد. عینکش همان عینک کائوچویی اهدایی من بود. روی صورتش جا خوش کرده بود. آب دهانم را با ترس قورت دادم بجای دنیز او جواب داد: از این عروسک خوشش اومده میخواست ازتون سوال کنه که این عروسک قشنگه یا… لبخندی به زور روی لبم نشاندم و با هول و ولا دنیز را به سمت خودم کشیدم دنیز گفت: مامان قشنگه؟ با صدایی که به زور از ته حلقم در میومد گفتم: آره عزیزم. سپس دستش
را کشیدم تا هر طور شده از آن مکان فرار کنم در گوشم یک صدا زنگ میزد: فهمید. همه چیز رو فهمید. قدمی عقب رفتم و به او پشت کردم. دنیز غر زد: وایسا بازم عروسک میخوام دستانش را به دنبال خودم کشیدم با اسیر شدن دستانم هینی از ترس کشیدم. بازو هایم را محکم گرفته بود زیر گوشم غرید: کجا با این عجله؟ بودی حال خانوم تازه پیدات کردم.بهترین راهی که در ذهنم جولان میداد کتمان بود. پس با صدایی لرزان گفتم: آقا، چیکار می کنید اشتباه گرفتید. سعی کردم دستانم را از دستانش بیرون بکشم اما هر لحظه …