رمان من مهربانم افسون امینیان
عنوان | رمان من مهربانم |
نویسنده | افسون امینیان |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 488 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان من مهربانم از افسون امینیان به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان
من مهربانم قصهی دختری به نام مهربان است، دختری که در آستانه ۲۷ سالگی، شکست تلخی را که منتهی به شکستن غرورش می شود، تجربه میکند، مهربان با تمام کم و کاست روزگار، سعی می کند باری دیگر زندگی را از نو بسازد و آهنگی خوش از بودنش بنوازد، در یک کارخانه شاغل میشود و ماجرای زندگیاش دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود …
خلاصه رمان من مهربانم
مهرنوش عاقبت خر مراد را سوار شد و میان تو بمیری من بمیرم های مامان حوری و بغض خفته آقاجانش و چشمان تر او و مهرسا، بعد از عقد بی سرو صدایش، همراه همسرش، نجیب که مامان حوری به او نانجیب میگفت، به کانادا مهاجرت کرد و قول داد که خوشبخت شود و آنها را از حال و احوالش بی خبر نگذارد.
قولی که رفته رفته کم رنگ شد و تلفن های یک روز در میانش، به تماس هایی گه گاهی تبدیل شد. حتی برای عقدکنان مختصر و مفید او و بهزاد نیامد و به پرتاب چند بـوس، استیکر گل، کیک و یک تبریک خشک و خالی قناعت کرد. سرش را به شیشه ی دود گرفته ی مینی بـوس تکیه داد و پوف بلندی کشید.
نداشته هایش را رها کرد تا مثل بادکنکی در آسمان افکارش به دوردستها برود. باد پاییزی، زوزه کنان از لای درزهای عمیق پنجره به داخل سرک میکشید و شاخ و برگ و آتو آشغال های اتوبان و پیاده روها را به هوا پرتاب میکرد. دستفروش های دوره گرد، چیپس و پفک به دست، بیخیال جانشان لابه لای ماشین های وسط اتوبان می چرخیدند.
مهربان دلشاد، همانند اسمش قلب مهربانی داشت. برای آدمیزاد که هیچ، برای مورچه ها هم دل میسوزاند و اهل دوست، رفیق و از این قسم کارها نبود. تمام دوستانش مثل میوه های فصلی بودند و با تمامشدن هر دوره، دوستی هایش هم تمام میشد. چهره ی ساده و معمولی اش نگاه هیچ جنس مذکری را به خود جلب نمیکرد و قد نه چندان بلندش به این معمولی بودن دامن میزد و مهرسا با خباثت میگفت:
غصه نخور. تو فقط یه متر و شصت سانتت روی زمینه و بقیه ش زیر زمین جا مونده. هرچند قد معمولیاش چندان چنگی به دل نمیزد؛ اما پوست مهتابی اش را با آن ککومک های ریز و درشت قهوه ای روی بینی قلمی و گونه هایش را دوست داشت. حسام، پسرِ دایی حشمت که به تازگی پشت لبش سبز شده بود و صدایش هم خروسی و دورگه، میگفت:
مهربان اصلاً تو دارودستهی دَرودافا قرار نمیگیره و بیشک اگه تو پیاده رو به عنوان یه غریبه از کنارم رد بشه، محاله برگردم و دوباره تماشاش کنم. نباید مفت و راحت پسری به خوشتیپی بهزاد رو از دست میداد. او با لبخند تلخی گوشه کنایه های حسام را بی جواب میگذاشت؛ اما مهرسا تند و تیز، مثل فلفل جوابش را از آستینش درمی آورد و میگفت:
حرف مفت نزن. چوب خشک رو هم اگه آرایش کنی، خوشگل و تو دلبرو میشه؛ درست مثل خواهرت ستاره. مهرسا بی رودربایستی حرفش را میزد و اگر لب گزیدن ها و ابرو بالا انداختن های مامان حوری و مصلحت اندیشیاش نبود، کار مشاجره ی آن دو بالا میگرفت. مهرسا گاهی خودمانی تر میشد و از آن سوی خط قرمز هم حرف میزد و درگوشی و پس و پنهانی به مهربان میگفت …
- انتشار : 02/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
👌👌
رمان من مهربانم زیبا بود و متفاوت از اینجهت که شخصیتهای اصلیش مثل تمام رمانهای کلیشه ای این روزا خوشکل و پولدار وهمه چیز تموم نبودن وداستان عشقشون زیبا بودوارزش خوندن داره البته سفرشون به افغانستان زیاد جالب و قوی نبود
عالی بود خسته نباشید میگمبعتون
قشنگ بود