دانلود رایگان کتاب گریز دلپذیر اثر آنا گاوالدا
دانلود کتاب رمان گریز دلپذیر اثر آنا گاوالدا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان گریز دلپذیر داستان جذاب چهار خواهر و برادر را روایت می کند که در جست و جوی آرامش و خوشحالی زمان کودکی خود هستند. سیمون، گارانس و لولا از یک عروسی خانوادگی کسل کننده می گریزند تا به دیدن کوچک ترین برادرشان، ونسان، بروند. آن ها برای چند ساعت، همسر، فرزندان، کار و اجبارهای تحمیل شده توسط زندگیِ آدم بزرگ ها را رها میکنند و غرق در خنده، بازیگوشی و خاطرات کودکی می شوند. اما این ماجراجوییِ آرامش بخش هم پایان می یابد و هر چهار نفر، به زندگی روزمره ی خود بازمی گردند در حالی که جادوی آن ملاقات کوتاه را در ذهن خود دارند …
خلاصه کتاب رمان گریز دلپذیر
من روی نیمکتی سنگی نشسته بودم و آن سه را تماشا میکردم برادرانم آرنجشان را به نرده بالای خندق ها تکیه داده بودند… فکر کنم سیمون افسوس میخورد که نمیتواند تازهترین کشف شگفت آورش را با دوستان اینترنتی اش رد و بدل کند… آه اگر دوست آمریکایی اش این جا بود… انگار ونسان فکرش را خواند چون گفت از فکر اینکه کشتی های کنترلی ات را در این خندق ها به آب بیندازی، بیا بیرون… ماهی های وحشتناکی دارد… کشتی هایت را یک لقمه چپ می کنند… _واقعاً. سیمون در حالی که خزه های
نرده های ایمنی را نوازش میکرد سکوت کرد و در رؤیا فرو رفت … بعد زمزمه کرد: برعکس… شناور کردن کشتی ها در این آب ها خیلی خیلی جالب تر خواهد بود… باید با پسرکم بیایم… بگذارم این ماهی ها اسباب بازی هایی را که او هرگز حق دست زدن به آن ها را نداشته ببلعند، برای هر دو ما بهترین کار همین خواهد بود… دنباله گفت و گو آنها را نشنیدم اما دیدم کف دست هایشان را به هم زدند، انگار از عهده کاری سخت با موفقیت بر آمده بودند. و لولایم، خواهر نازنینم، وسط گل های مینا نشسته بود و از گل های
شیپوری طرح میکشید… کمرش کلاه بزرگش، پروانه های سفیدی که بر کلاهش مینشستند، موهایش که با کلیپسی پشت سر جمع کرده بود گردنش، دستهایش که حادثه تازه طلاق خیلی لاغرشان کرده بود و لبه تی شرتش که هر بار که میخواست رنگ عوض کند، قلمویش را به آن میزد، تو گویی بوم نقاشی کتانی سفیدرنگی که آرام آرام رنگ می گرفت… هیچ گاه آن قدر از این که دوربینم همراهم نبود، افسوس نخورده بودم. شاید بشود به حساب خستگی گذاشت اما به یک باره احساس درماندگی کردم …