دانلود رایگان رمان گلبرگ شقایق اثر سمیرا موسعلی
دانلود رمان گلبرگ شقایق اثر سمیرا موسعلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یک دختر ساده و معمولی به نام (شقایق) که به عنوان منشی استخدام یک شرکت می شود، بعد از مدتی رئیس شرکت(ارسلان) و شقایق عاشق هم می شوند، شقایق میفهمد که ارسلان متاهل است، رابطه شان را تمام می کند، چند سال میگذرد شقایق ازدواج می کند، یک شب مهمانِ آشنای همسرش می شوند و صاحب مهمانی کسی نیست جز ارسلان، حالا یک بچه هم دارد …
خلاصه رمان گلبرگ شقایق
طولانی بهم خیره شد و دوباره به خیابون برگشت.از هم خداحافظی کردیم. من به امید آینده ی پراز موفقیتم محکم و پر انرژی امدم خونه و با حوصله درسامو خوندم. فردا اون روز دانشگاه نداشتم. تا خود نیمه شب خوندم و صبحم زودتر بلند شدم برای درسام.باید زودتر میرفتم شرکت. یکی از جزوه هامو هم باخودم بردم. جزوم باز بود وقتی که کارم تموم می شد و با تلفن حرف نمیزدم مشغول جزوم میشدم. ساعت ۵/۱۰_۱۰ بود که ارسلان امد. یکم از دیدنم تعجب کرد.بهش گفتم که پنجشنبه ها کلاس ندارم. مشغول کارامون بودیم. عصری که کارام تموم بود صدام کرد اتاقش. کنار میز کارش ایستاده بود. -شقایق، امروز خودت برو… چون قراره با فیاضی… _باشه. اصلا مشکلی نیست. -خوبه. و اینکه، فردا عصری چکاره ای؟ _فکر نمیکنم کار خاصی داشته باشم. چطور؟ -میخواستم ببینم که اگه
شد بریم بیرون، باهم. _ام…هماهنگ کنیم؟ لبخند زد. -باشه عزیزم. کاری هم نیست الان. هر وقت خواستی برو. -باشه. خسته نباشید. _همچنین. در آمدم بیرون و وسایلامو جمع کردم. در زدم و از لای در اتاقش. براش دست تکون دادم خداحافظی کردم. تو مترو و تاکسی هم درس خوندم. خیال ارسلان هم مثل لبخنداش برام شیرین بود. دلم می خواست یه روزی مثل اون بشم. مامانم گفته بودم که شاید جمعه عصری با همکلاسیام برم بیرون.اونم مشکلی نداشت. تو اتاق بودم مانتوی بلند و کالباسی و به همراه روسری بزرگ کالباسی و توسی دخترونه و شلوار مشکی جذب و نیم بوت های مشکی با کیف کوچیک مشکیم که سگک بزرگی داشت برداشتم. لباسامو مرتب پوشیدم. موهامو از جلو کوتاه کرده بودم و ناخواسته بخاطر سر بودن روسریم میومد بیرون و فقط با گیر تونستم یه وری نگرش دارم.
ارسلان آدرس یه کافه ای رو داده بود. برای اینکه دیرم شده بود با آژانس رفتم. وقتی رسیدم نیومده بود.یه چند نفری بودن حالا. هنوز شلوغ نشده بود. یه کنج رو انتخاب کردم و نشستم. گارسون امد سفارش بگیره.فقط یه لیوان آب گرفتم. چند دقیقه ای بود که منتظر بودم. گوشیم دستم بود و داشتم براش مینوشتم. من امدم نشستم که بدون اینکه سرمو بلند کنم دیدم صندلی رو به رومو یه مردی آمد، عقب کشید. بدون اینکه سرمو بلند کنم گفتم: میبخشید آقا، منتظر کسی هستم. -به غیر من منتظر کس دیگه ای بودی؟ از همون پاهاش که تو دیدم بود، نگامو کشیدم بالا تا به چشماش رسیدم. شلوار اسپرت و پارچه ای پشمی و پیراهن یشمی روشن تر از شلوارش تنش بود. کت تکشم دستش بود. _چقدر تغییر کردی، سلام. لبخند روی صورتش بزرگ تر شد و با طمانینه، چشماشو بست.
_سلام به روی ماهت خانم خانوما.تو هم چقدر تغییر کردی. منم از بهتم کم کردم و لبخند صمیمانه ای زدم. -نخیر، من همیشه این جورم. با چهره متعجب گفت: من اولین بارمه با لباس غیر رسمی میبینمت. – آها. راست میگی. _من همیشه راست میگم. دقیقا همون موقع امدن که سفارش بگیرن. _چیزی سفارش ندادی؟ – نه. _قهوه و کیک شکلاتی دوست داری؟ – چرا که نه. بعد یک دقیقه سکوت و خیره شدن بهم گفت: خب، حالا دوست داری؟ _چی رو؟ – تیپ جدید منو؟ نزدیک تر شدم و آرنج دستامو گذاشتم رو میزو دستامو زیر چونم تو هم قفل کردم. چشمام رو یکم جمع کردم. _آره.شما همه جورت برام… دیگه نگفتم. روم نشد بگم. ولی ارسلان منتظر بود. یکم به اطراف نگاه کردم.همون موقعه یه زوجی امدن داخل. -تو اوقات فراغتت چیکار میکنی؟ یکم مکث کرد و نفس عمیق کشید. خب، من…
سلام
من یه پی دی اف داستان دارم هزینه میگیرید اونو به فارسی ترجمه کنید بهم بدید؟ میتونید بعدش توی سایتتون حتی بزارین و اگه بشه مثل کتابای فروشیتون برام چاپش کنین؟ لطفا با ایمیلم جوابمو بدید یا همینجا ممنونم