رمان به تو عاشقانه باختم
عنوان | رمان به تو عاشقانه باختم |
نویسنده | آذر اول |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 3108 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان به تو عاشقانه باختم اثر آذر اول به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل بدون سانسور با لینک مستقیم
امیرحسین شریعت مرد مذهبی و جدی بامرام و اهل زور خونه! همه او را اقا سید صدا میزنند! یک محل سر اسمش قسم میخورند! به خودش قول داده که دورِ عشق و عاشقی را خط بکشد! قول داده فقط حامیِ زنی باشد که برای یک مدت همخانهی او شده! زنی که شوهرش فوت کرده و باردار است! در محل چو میافتد که زنِ شوهر مرده چطور حامله شده! آقاسید دل میده به دلِ مریم خانم، و عقد موقتش میکند… روایت یک زندگی واقعی …
خلاصه رمان به تو عاشقانه باختم
سه روز گذشته و من در یک بلاتکلیفی مطلق دست و پا می زدم. بدتر از آن حاج صادق بود که هر روز تقویم روزشمارش را از جیب در میآورد و با لحنی زننده لب میجنباند. -داره وقتت تموم میشه عروس خانم. و من جز یک میدانم ساده حرفی برای گفتن پیدا نمیکردم. صدای زنگ تلفن را از پشت در بسته میشنوم ملیحه خانم گوشی را برمیدارد و احوال پرسی میکند. -خودت خوبی صبا جان؟ کم پیدایی خیلی وقته نیومدی اینورا. ابروهایم بالا میپرد. -آره خونهس. الان میگم بیاد. در را باز میکنم و انگشتان بیحسم را لای موهایم فرو میبرم. -اومدم مادر جون. گوشی را میگیرم و نگاهم
قدمهای ملیحه را بدرقه میکند. -خب چیشد؟ با بابات حرف زدی؟ چی گفت؟ نفس بلندی میکشد. -زمان میبره مریم تازه معلوم نیست چند نفر کمک کنن بابام میگفت این روزا آدمای دست به خیر کم شدن با اینحال کاری از دستش بر بیاد حتماً انجام میده. آب دهانم را قورت میدهم همهی درها به رویم بسته است انگار. -میدونم صبا. شک ندارم. آهسته حرف می زند. -تا کی میخوای بهشون نگی؟ آخرش چی، نباید بفهمن! میگم الان بگی شاید نظر حاجی برگرده و… حرفش را قطع میکنم. -حتی اگه بگم و بخواد نگهم داره من نمیمونم. -پس میخوای چیکار کنی مریم؟ آواره شی؟ بری تو پارک بخوابی؟
اصلاً چرا نمیآی پیش خودم تو اون تهران خراب شده موندی که چی!؟ تعارف نمیکند. من اما پای رفتنم بسته است انگار. -نمیدونم صبا. شایدم یه روز مجبور شم بیام رو سرت خراب شم. میزند زیر خنده و من لبخند تلخی میزنم. -حالا درسته خونه مون زیاد بزرگ نیست ولی اندازه تو یکی رخت خواب پیدا میشه. دیوانه ای حواله اش میکنم زانوی تا کرده ام را بغل میگیرم. دست خودم نیست که به گذشته برمیگردم. -راضی میشن تو نگران چی هستی، دختر تا منو داری غم نداری. حالا بخند ببینم… د بخند دیگه. صدای خندهی دختر بی غم آن روزها در گوشم میپیچد. -آباریكلا.. حالا شد ببین …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 15/01/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403
قشنگ بود دوسش داشتم
عالی بود.خیلی قلم قوی و غالبی داشت،پیشنهاد میکنم حتما بخونید