دانلود رایگان کتاب هر دو در نهایت میمیرند اثر آدام سیلورا
دانلود کتاب هر دو در نهایت میمیرند اثر آدام سیلورا اثر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
قاصد مرگ پیغامی برای دو پسر نوجوان دارد: آنها فقط یک روز دیگر زنده هستند. آدام سیلورا در کتاب هر دو در نهایت میمیرند از آخرین روز زندگی دو پسری میگوید که همدیگر را نمیشناسند اما سرنوشت مشترکی دارند. یک دقیقۀ پیش داشت مطلبی را در وبسایتی میخواند و حالا میداند که یک روز بیشتر به پایان زندگیاش نمانده است. این نحوۀ آشنایی ما با متیو است. برای روفئوس نیز اتفاق مشابهی میافتد، او در حال دعوا کردن است که قاصد مرگ غافلگیرش میکند. هر دو در نهایت میمیرند داستان دو پسر غریبهای است که سرنوشت آنها را با هم پیوند میدهد.نویسنده اینطور ما را در ابتدای داستان غافلگیر میکند. متیو و روفئوس حالا فقط باید یک تصمیم بگیرند: میخواهند روز آخر زندگیشان را چطور سپری کنند؟ هر یک به دلیلی دلشان میخواهد دوستی تازه پیدا کنند و خوشبختانه، شرایط نیز برای این کار فراهم است؛ برنامهای وجود دارد به نام «آخرین دوست». هر دو در نهایت میمیرند کتابی جذاب و پرکشش و درعینحال عمیق است که به ما خاطرنشان میکند زندگی بدون مرگ و عشق بدون فقدان مفهومی ندارد …
خلاصه کتاب هر دو در نهایت میمیرند
خوش شانسم که همچین آخرین دوستی دارم مخصوصاً حالا که دوستانم در زندان اند و شماره نامزد سابقم را هم مسدود کرده ام ،حالا میتوانم درباره خانواده ام صحبت کنم و آنها را زنده نگه دارم آسمان دارد ابری میشود و باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرده است، اما هنوز خبری از باران نیست. پدر و مادرم دهم ماه مه با زنگ قاصد مرگ از خواب بیدار شدن هنوز شروع نشده جگرم بیرون آمده است.
من و اولیویا داشتیم ورق بازی میکردیم که صدای تلفن بلند شد. بدو بدو به اتاق خوابشون رفتیم مامانم داشت تلفنی صحبت میکرد و سعی میکرد کنترلش رو از دست نده و پدرم هم آن سمت اتاق داشت به ،اسپانیایی به زمین و زمان فحش میداد و گریه اش در اومده بود اولین باری بود که میدیدم گریه میکنه خیلی سخت بود. نه اینکه پدرم از آن مردهای سبیل کلفت و بداخلاق باشد اما همیشه احساس میکردم گریه کردن از ضعف و ناتوانی است که خیلی احمقانه است.
بعد، قاصد مرگ از مامان خواست که گوشی رو به بابا بده و اینجا بود که مامان هم کنترلش رو از دست داد از اون لحظه هایی بود که با خودت میگی این حتماً یه کابوسه هیچی ترسناک تر از این نیست که ببینی پدر و مادرت کنترلشون رو از دست دادن بدجوری ترسیده بودم اما ته قلبم میدونستم که حداقل اولیویا رو دارم قرار نبود تنها بمانم بعد قاصد مرگ خواست که با اولیویا هم صحبت کنه که بابا دیگه گوشی رو قطع کرد و کوبیدش به دیوار به نظرم کوبیدن گوشی به دیوار توی ژن ماست منیو میخواست چیزی بپرسد اما منصرف شد …
خیلی ممنون که این رمان زیبا رو گذاشتید