دانلود رمان تهران ۳۶۳ اثر مهسا حسینی (مهرسا)
دانلود رمان تهران 363 (گان اول خانواده الماسی) اثر مهسا حسینی (مهرسا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یارا نوهی نورچشمیِ خانوادهی الماسی که عشقِ بزرگِ زندگیاش تبدیل به شکست میشود، تصمیم به فرار از کشور میگیرد! آخرین شب حضورش در ایران دست به کار احمقانهای میزند که کنارِ خودش همیشه سایهی یک مرد را احساس میکند. کسی که فرار کردن از او ممکن نیست و با گذشت سه سال و برگشت به وطن بارِ دیگر به نقطهای میرسد که سه سال قبل آن را به حالِ خود رها کرده است …
خلاصه رمان تهران 363
سعی کرد خودش را در خانه اش تصور کند. روی مبل راحتي مقابل شومینه گرمایی که تن یخ بسته اش را گرم میکرد و آرامش نسبی که توانسته بود در کشوری غریب برای خودش دست و پا کند از فکرش هم برای لحظه ای اضطراب از جانش رخت بست نفس عمیقی کشید و انگار که با همان نفس بوی عودی که در خیالاتش روشن کرده بود را میتوانست به ریه بکشد! خودش را میان خانهی سفید و سبزش میدید که رنگِ حیات داشت… که پُر از گلدان های کوچک و بزرگ بود … درست به رسم باغ الماسی ها… او با این خانواده
عجین شده بود از چه فرار میکرد؟! در نهایت هم باز به این خانواده میرسید به خانوادهاش.. که دوستشان داشت و هم زمان از بعضی هایشان وحشت داشت… حرکت آرام و نانو وار ماشین باعث شد آرامشش بیشتر شود. تمام طول پرواز نخوابیده بود و تمام این سه سال درگیر بیداری اجباری بود! برایش یوگا تجویز کرده بودند. میگفتند آرامش بخش است اهل خانهی الماسی ها هم دم کرده های مختلف را پیشنهاد می دادند. دمنوش هایی که به محض اینکه به دست یارا میرسید سر از سطل آشغال در میآورد در بهترین
حالت هم به خانهی جرج همسایهی رو به رویی اش سرازیر میشد پیرمرد از دیدن هدایای همیشگی یارا ذوق زده میشد. از فکر جُرج لبخندی به لب نشاند. اما زیاد طول نکشید که بار دیگر اضطراب جای تمام آرامشش را گرفت از این کشور متنفر بود… یا شاید از آدم هایش… شاید هم بهتر بود دایره تنفرش را کوچک تر میکرد. از آدمهای اطراف خودش متنفر بود! شاید هم بهتر بود دقیقا اسم میآورد و میگفت که از چه کسانی متنفر است اینطور منصفانهتر بود همه آدمهای اطرافش بد نبودند. این را اقرار میکرد! غرق افکارش بود …