دانلود رمان ماویش اثر بهاره غفرانی
دانلود رمان ماویش اثر بهاره غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
صدیقه، ختر زیبا و مهربانی است که در خانواده ی آبرومند زندگی میکند، خواستگاران زیادی دارد، در این میان کریمT برای ربودن کوی سبقت از رقبای خود دست به کاری میزند جبران ناپذیر …
خلاصه رمان ماویش
رقیه، بار و بندیل خود و صدیقه و معصومه را جمع کرد و همگی همراه افلاطون، راهی تهران شدند … افلاطون، قبلتر به لطیفه گفته بود که اتاقی را برای مادر و خواهرانش خالی کند … رقیه، حتی یک کلمه هم نمیتوانست فارسی حرف بزند … اما تا دلت بخواهد داستانها و شعرهای روسی میدانست
حافظه اش عجیب قوی بود و همه ی شعرهای کودکانه دوران مهد کودک خود را به یاد می آورد … بین راه، برایشان اشعار روسی خواند و صدیقه، مادرش را همراهی کرد و معصومه، با شادی دست میزد و بالا و پایین می پرید … نیمه های شب بود که به تهران رسیدند … خسته و درمانده به خانه ی افلاطون رفتند و بعد از ساعتی گپ و گفت، به سمت اتاقشان راه افتادند تا بخوابند
فردای آن روز، کریم به دیدنشان آمد و خوشحال از اینکه آنها به تهران نقل مکان کرده اند، در جا به جایی اسباب و اثاثیه کمکشان کرد … در آن دو سه ماه توانسته بود مقادیری با صدیقه همکلام شود و دل بدهد و دل بخواهد … جعبه را برمیداشت و زیرچشمی صدیقه را می نگریست و دلش میرفت همقدم شدند تا بقچه های لباس را به داخل اتاق برند
به اتاق رسیدند و بقچه ها را روی زمین گذاشتند … صدیقه، جلوی کمد نشست و بقچه ها را باز کرد و لباسها را دانه دانه برداشت و تا کرد و داخل کمد گذاشت … کریم رفت و به کنارش نشست … صدیقه ی من؟ ببینمت؟ گونه های همسرش سرخ شد و لبخند زیبایی روی لبهای نازک خوش فرمش نقش بست
صدیقه با تو هستما … ناز نکن واسه ما … چانه ی صدیقه را گرفت و صورت او را سمت خودش چرخاند و به آبی چشمانش خیره شد … این چشما رو میبینم، هر چی خستگی دارم از تنم بیرون میره … رقیه به جلسه ختم قرآن رفت و دو سه ساعتی میشد که صدیقه پیدایش نبود … لطیفه، نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گوشه و کنار خانه را به دنبال صدیقه گشت …