رمان آبنبات چوبی غزل پورنسائی
عنوان | رمان آبنبات چوبی |
نویسنده | غزل پور نسائی |
ژانر | درام , اجتماعی , عاشقانه |
تعداد صفحه | 572 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | تیم سایت رمان بوک |
دانلود رمان آبنبات چوبی از غزل پورنسائی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان
مونا زن طلاق داده شده و برنایی است که با شخص تاجری به نام رامین آشنا شده و صیغه او می شود این دو با هم قول و قراری دارند که مونا متوجه می شود رامین رفتار سادیسمی توام با بیرحمی دارد …
خلاصه رمان آبنبات چوبی
با عجله فاصله ی بین حیاط تا داخل خانه را دویدم. حالا که می خواستم این خبر خوب را به عزیز برسانم، چانه ام می لرزید. آنقدر هیجان زده بودم که کفشهای کهنه ام را از پا خارج نکردم. به میان خانه پریدم و فریاد زدم: عزیز، عزیز صدای هراسان مادر را شنیدم: چیه مونا؟ چیه عزیز؟ خودم را به داخل اتاق انداختم و بغضم ترکید: عزیز، عزیز نگاه کن، عزیز ببین مادر به سرفه افتاد
چیه مونا؟ جون به سر شدم، چرا گریه میکنی؟ به سرعت زیپ کیفم را گشودم و کیف را سر و ته کردم، بسته های پول روی رختخواب مادر ولو شد. چشمان مادر از حدقه درآمد: وای خدا… وای خدا اینا پوله؟ کمرم خم شد. با گریه گفتم:
عزیز راحت شدیم، دیگه از خونه نمیندازنمون بیرون، امروز برای مینا کفش می خرم … عزیز به گریه افتاد، میان گریه، سرفه های خشکش شنیده می شد، به صورت رنجورش دست کشیدم: می برمت دکتر، خودم می برمت دکتر … چقدره مونا؟ … نهصد تومنه عزیز، وای خدایا مرسی، خدایا مرسی، خدایا مرسی
سرم را به رختخواب مادر تکیه دادم و های های گریستم. مادر سرم را نوازش کرد: فدات بشم مونا، فدای ما شدی، خراب ما شدی، حالا کی قراره بری پیشش؟ جوونه مونا؟ جوونه یا پیره؟ سرم را بلند کردم و به چشمان چروکیده اش زل زدم: جوونه عزیز، الانم باید برم باهاش محضر، قراره نکاح موقت کنیم، اومدم دنبال شناسنامه ام، از رختخواب فاصله گرفتم
باید برم مامان، دیر شد، بیرون منتظره، شناسنامه ام تو کمده؟ عزیز همانطور که به بسته های پول دست می کشید، گفت: آره مونا تو کمده، مونا عزیز، خوبه؟ آدم خوبیه؟ سراپا ایستادم و اشکهایم را پاک کردم: تا الان چیزی ازش ندیدم عزیز چرخیدم و به سمت کمد رفتم …
- انتشار : 29/02/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
دستشون درد نکنه خیلی عالی بود یکی از دردهای اجتماعی رو بیان میکنه ممنون از نویسنده
مونا واقعا حماقت کرد باید حتما به حرفه اون روانشناسه گوش می کرد ولی قلم نویسنده عالیی بود
دست نویسنده درد نکنه عالی بود
واقعا داستان واقعی بود خدایاباورم نمیشه با خودم گفتم یک نویسنده چه طور تونسته هنچین چیزی بنویسه خدایا خودت به مونای داستان کمک کن اگه واقعی 🥺🥺
رمان خوبیه.همه ی رمان های این نویسنده بر اساس اتفاقات واقعی هست