دانلود رایگان رمان به چشمانت مومن شدم اثر فاطمه سالاری
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم از فاطمه سالاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حامی رهبر گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو در حال فعالیت است، او به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده ترد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی متفاوت که …
خلاصه رمان به چشمانت مومن شدم
وقتی از بچه ها جدا شدیم یگانه بهم گفت باهام به خونه ام میاد من هم با کمال میل قبول کردم تا عصر با یگانه با هم بودیم که حدود ساعت سه رفت بعد از رفتن یگانه با دیدن واحد کناری یاد این دختره که تو آسانسور دیدم افتادم لعنتی به کل فراموشش کرده بودم. دوباره به نگهبانی رفتم این بار یه نفر دیگه بود اینو میشناختم آقای رضوی، با کمی پول یه سری اطلاعات از دختره ازش گرفتم باید یه کم بترسونمش تا دوباره برگرده دیار خودشون. چه زود هم به مراد دلم رسیدم وقتی از آسانسور بیرون اومدم خواستم به طرف خونه برم
از پله ها بالا اومد با دیدن من مثل صبح ترسید و خودش رو جمع و جور کرد دستی به بالای چادرش کشید و آروم سلام کرد سرش رو پایین انداخت خواست به طرف واحدش بره فرصت رو غنیمت شمردم و به طرفش قدم برداشتم. -به به خانم دانشجو! همسایه عزیز و جدید من حال شما بانو؟ با هر قدمی که من بهش نزدیک میشدم او یک قدم عقب میرفت تا بالاخره به دیوار پشت سرش رسید و مجبور شد بایسته من هم درست رو به روش توی یک قدمیش ایستادم زل زدم توی صورتش و همه اعضای صورتش رو ازنظر گذروندم عالی
نبود ولی بدک هم نبود برای چند شب خوش گذرونی میشد تحملش کرد نگاهی به اندامش انداختم لعنتی این چادر کل اندام رو پوشش داده بود نتونستم اندامش رو ببینم دوباره نگاهم رو به صورتش دوختم به چشم هاش که مثل دو گوی مشکی میدرخشیدن اما حالا ترس رو کامل از توی نگاهش میخوندم. این ترس رو دوست داشتم خیلی خوب بود بهم حس قدرت و برتری میداد یک قدم مانده رو طی کردم و در نزدیک ترین فاصله بهش ایستادم. دستم رو روی دیوار کنار سرش گذاشتم صورتم رو به صورتش نزدیک کردم. هرچه من …
انتخاب موضوع و کلیات داستان خوب بود، ولی خب به نظرم بیشتر از اصل شخصیتها، به کلیشه ها پر و بال داده شده بود و یکم سیر داستان رو خسته کننده میکرد، البته اینها همه سلیقه ای هست و به نظر ارزش مطالعه رو داشت
با نظراتی که بقیه دوستان داده بودن فکر میکردم خیلی قشنگ باشه ولی زیاد جالب نبود وبزرگترین عیب این رمان به نظر من این بود که شخصیت و رفتار حامی بیشتر دخترونه بود تا مردونه و اطلاعات کمی هم از خوانندگی حامی توی داستان بود فقط از گشت و گذارشون و تفریحاتشون صحبت شده بود رمان قوی و تاثیر گذاری نبود
خوب بود
ارزش یکبار خوندن رو داره
واقعا عالی و بی نظیر سوژه منحصر به فرد و قلم فوق العاده نویسنده…
این واقعا جذاب تر از حنای بیرنگ بود گرچه اونم خاصیت های خودشو داشت
دستتون طلا خانم جان
منتظر کارهای بعدی تون هستم
سلام، رمان زیبایی بود، ارزش خوندن و وقت گذاشتن داره، از قلم زیباتون ممنونم خانم سالاری
خيلي قشنگ بود
ممنونم از قلم زيباي نويسنده ي عزيز
فقط يه جاهايي كه ترنج بيش از اندازه خجالت ميكشيد حرص آدم درميومد
در كل عالي بود
خسته نباشي