رمان دفاع

عنوانرمان دفاع
نویسندهاستیو کاوانا
ژانرهیجانی، معمایی، جنایی، خارجی
تعداد صفحه343
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان دفاع اثر استیو کاوانا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب دفاع ، همانند یک فیلم مهیج از جلوی چشمتان عبور می‌کند که نشانه‌ی فضاسازی خوب استیو کاوانا، نویسنده رمان حاضر است.
حقیقت در دادگاه و در پیش قاضی جایی ندارد. تنها چیزی که مهم به نظر می‌رسد اظهارات دادستانی است. شاید این جمله ظالمانه به نظر برسد؛ اما حقیقتی انکارناپذیر است که “کاوانا” آن را بن‌مایه نخستین اثر خود قرار داده است. این رمان تریلر با مضمونی قانونی در بخش دلهره‌‌آورترین کتاب سال، نامزد جایزه «ایان فلمینگ استیل دگر» انجمن نویسندگان جنایی شد.
در مورد مافیای روس چیزی شنیده‌اید ؟ باند مخوفی که اگر شخصی گرهی در کارشان بیندازد پ، احتمالا صبح فردا را نخواهد دید ! وکیلی به نام «ادی فلین» باید دست به کاری معجزه‌آسا بزند تا جان دختر ده ساله‌اش «ایمی» را نجات بدهد، چرا که مردی بی‌رحم به نام «اولک ویلچک» که سردسته گروهی از خلافکاران است ، دخترک را گروگان گرفته است …
کتاب دفاع، رمانی پُر حادثه و بسیار سرگرم کننده است. ادی فلین کیست ؟ همسر ؟ پدر ؟ یک وکیل ؟ یا یک شیاد حقه‌باز ؟ هنوز کسی نمی‌داند. مجرم سابق و وکیل فعلی، “ادی فلین” پس از گذراندن تجربیاتی نه چندان خوشایند تصمیم گرفته است که وکالت را کنار بگذارد و دیگر پای خود را در هیچ دادگاهی نگذارد. چرا که برای او مسلم شده که میان شیادی و وکالت تفاوت چشمگیری وجود ندارد. با این حال او نمی‌تواند بر عهد خود پایبند بماند، چرا که رئیس یک باند مافیایی به نام “وولچک” را به اتهام قتل دستگیر کرده‌اند و چند روز دیگر قرار است محاکمه شود.
دار و دسته‌ی این گروه ، “ادی فلین” را تحت فشار می‌گذارند تا برای رفع اتهام “وولچک” در دادگاه حاضر شود. ادی چاره‌ای جز قبول کردن این مأموریت ناعادلانه ندارد، زیرا از یک سو بُمبی به بدن او بسته شده و از سوی دیگر دختر کوچکش را گروگان گرفته‌اند. ادی تنها 48 ساعت فرصت دارد تا برنده‌ی دادگاه وولچک باشد و او را از اتهام قتل برهاند. اما آیا تیک تاک بمبی که بر پشت او بسته شده و فشار روانی‌ای که به خاطر دخترش به او وارد می‌شود اجازه می‌دهد که او بتواند از این مأموریت غیر ممکن سربلند بیرون بیاید؟
پیشینه تاریک ادی به او کمک می‌کند تا بتواند توانایی‌های خاصش را برای رهایی از این شرایط بغرنج و دشوار به کار گیرد و همه را حیرت‌زده کند. ادی فلین شخصیتی باهوش، جذاب، همه فن حریف و بااستعدادی دارد؛ درست مانند قهرمان یک فیلم درجه یک هالیوودی.
به همین دلیل این کتاب همچون یک فیلم تریلر جنایی شما را تا انتها با خود همراه می‌کند و آن‌چنان هیجان‌انگیز است که سطح آدرنالین را در خون شما بالا می‌برد. ناگفته نماند آنچه در خلق موقعیت‌هایی جذاب و نزدیک به واقعیت، به خصوص در صحنه‌های دفاع و دادگاه، تاثیر فراوانی گذاشته است، سابقه چندین ساله‌ی وکالت استیو کاوانا، خالق کتاب دفاع می‌باشد.
«درخواست»، «دروغگو»، «سیزده»، «پیچیده»، «پنجاه، پنجاه»، «وکیل‌مدافعِ شیطان» و «هم‌دست» دیگر آثاری است که کاوانا بین سال‌های 2015 و 2022 در ادامه‌ی دفاع نوشته است. “دفاع” تنها اثر “کاوانا” است که تا به حال به فارسی برگردانده شده است.

خلاصه رمان دفاع

از بچگی شلخته و بی‌دقت بار آمده بودم. وقتی تصمیم می‌گیری سربه‌راه شوی و درست رفتار کنی، انگار همه‌چیز خراب‌تر می‌شود. «دقیقاً همون کاری رو بکن که بهت می‌گم؛ وگرنه یه گلوله می‌زنم وسط ستون فقراتت!» صدای مردانه‌ای داشت و از لهجه‌اش معلوم بود که اهل اروپای شرقی۱ است. در صدایش هیچ نشانه‌ای از لرزش یا اضطراب شنیده نمی‌شد. لحنش یکدست و سنجیده بود. این یک تهدید نبود؛ این خودِ حقیقت بود. اگر همکاری نمی‌کردم، من را با گلوله می‌زد.

فشار اسلحه را مثل جریان واضحِ برق، پشت‌سرم حس کردم. غریزه‌ام به من گفت که به‌سمت لولهٔ تفنگ کج شوم و خیلی سریع به‌سمت چپ بچرخم تا بدنم را از مسیر گلوله دور کنم. آن مرد احتمالاً راست‌دست بود؛ یعنی به‌طور طبیعی، از طرف چپ قابلیت دفاع نداشت. می‌توانستم از همان ناحیه و در حین چرخش، آرنجم را به صورتش بکوبم و به‌این‌ترتیب، برای شکستن مُچ دستش و فرو کردن اسلحه در پیشانی‌اش، زمان کافی داشته باشم. دوباره همان غریزه‌های قدیمی؛ اما کسی که می‌توانست همهٔ این کارها را انجام دهد، دیگر وجود نداشت؛ او را همراه با گذشته‌ام دفن کرده بودم.

بدون فشار دادن شیر آب، شلپ‌شلپِ آب روی سرامیک قطع شد. وقتی دست‌های مرطوبم را به نشانهٔ تسلیم بالا می‌آوردم، حس کردم انگشت‌هایم می‌لرزد. «نیازی به این کار نیست، آقای فلین!» او اسمم را می‌دانست. درحالی‌که دستم هنوز به سینک دستشویی بود، سرم را بالا آوردم و به آینه نگاه کردم. قبلاً این مرد را ندیده بودم. بلند و باریک بود و اُوِرکتی قهوه‌ای‌رنگ روی کت‌وشلوار خاکستری پوشیده بود. سرش را تراشیده بود و زخمی عمودی روی صورتش از زیر چشم چپ تا خط آرواره دیده می‌شد. درحالی‌که اسلحه را به‌شدت به پشتم فشار می‌داد، گفت: «تا بیرونِ دستشویی دنبالت می‌آم. کُتت رو می‌پوشی، پول صبحانه رو می‌دی و باهم از اینجا می‌ریم بیرون. بعدش باهم حرف می‌زنیم. اگه همون کاری رو بکنی که می‌گم، کاری بهت ندارم. وگرنه مرگت حتمیه!»

تماس چشمیِ خوبی داشتیم. خبری از سِفت شدن صورت یا گردن نبود، خبری از حرکت غیراِرادی نبود و حرفِ بیشتری هم ردوبدل نشد. زورگیرها را می‌توانستم از چندفرسخی تشخیص بدهم؛ جنس نگاهشان را می‌شناختم. مدت زیادی خودم هم از همین نوع نگاه را داشتم. او زورگیر نبود؛ قاتل بود! اما اولین قاتلی نبود که تهدیدم می‌کرد و به یاد دارم آخرین بار به کمک عقلم خلاص شدم، نه به کمک ترس! مرد گفت: «بریم.» یک‌قدم به عقب برداشت و اسلحه را بالا گرفت تا آن را توی آینه ببینم. اسلحه واقعی به‌نظر می‌رسید: یک هفت‌تیر نقره‌ای با دماغه‌ای کُلُفت و کوتاه. از همان ثانیهٔ اول می‌دانستم تهدیدش توخالی نیست، اما با نگاهی گذرا به آن اسلحهٔ شیطانی توی آینه، ترس به عمق جانم نفوذ کرد. با تند شدن تپش قلبم قفسهٔ سینه‌ام دچار تنگی شد. من از خیلی وقت پیش این بازی را ترک کرده بودم. باید به کمک عقل و وحشت چاره‌ای پیدا می‌کردم. اسلحه توی جیب کُتش ناپدید شد و با اشاره به در، راه افتاد. انگار گفت‌وگو تمام شده بود.

من گفتم: «بسیار خُب!» با دو سال تحصیل در دانشکدهٔ حقوق، دو سال و نیم تجربهٔ کاری به‌عنوان منشی قاضی و تقریباً نُه سال تمرین وکالت، تنها کاری که توانستم انجام بدهم، گفتنِ بسیار خُب بود! دست‌های صابونی‌ام را به پشت شلوارم مالیدم و پاکشان کردم و انگشت‌هایم را بین موهای بورِ کثیفم بردم. مرد تا بیرونِ دستشویی همراهم آمد و کُتم را که قبلاً در طبقهٔ غذاخوری آویزان کرده بودم و حالا خالی بود، دوباره پوشیدم. پنج دلار را زیر فنجان قهوه‌ام گذاشتم و به‌طرف در حرکت کردم. مردِ صورت‌زخمی من را در فاصله‌ای کوتاه تعقیب می‌کرد.

غذاخوریِ تد۳ جای موردعلاقه‌ام برای فکر کردن بود. نمی‌دانم در این محل روی چند راهبردِ دادرسی کار کرده بودم، روی چند میز سوابق پزشکی را ورق زده بودم، عکس‌های مربوط به جای زخم گلوله‌ها را بررسی کرده بودم و خلاصه پرونده‌های حقوقی را با قهوه لکه‌دار کرده بودم. در آن روزها، صبحانه را همیشه در یکجا نمی‌خوردم. این کار خیلی خطرناک بود. در زندگیِ جدیدم از روال همیشگیِ صبحانه خوردن در غذاخوری تد لذت می‌بردم. اینجا با آرامش وقت می‌گذراندم و دیگر مجبور نبودم از بالای شانه‌هایم اطراف را تحت نظر داشته باشم. خیلی بد شد. آن روز صبح می‌توانستم از حس ششمم استفاده کنم؛ باید متوجهِ نزدیک شدنش می‌شدم.

با بیرون آمدن از غذاخوری و ورود به دلِ شهر، حس کردم وارد محل امنی شده‌ام. پیاده‌رو مملو از آدم‌هایی بود که صبح دوشنبه در حال رفت‌وآمد بودند و حس کردنِ سنگفرشِ زیر پایم، دلم را گرم می‌کرد. این مرد قصد نداشت وسط شهر نیویورک و در خیابان چمبرز۴، ساعت هشت و پانزده دقیقهٔ صبح، جلوی چشم سی شاهدِ عینی به من شلیک کند. سمت چپ غذاخوری، بیرونِ یک ابزارفروشیِ متروکه ایستادم. همان‌طور که با خودم فکر می‌کردم قصد و هدف این مرد چیست، حس کردم صورتم بر اثر نیشگونی که بادِ ماه نوامبر از صورتم می‌گیرد، سرخ شده است. شاید سال‌ها قبل در پرونده‌ای برای او کار کرده و پرونده را باخته بودم… اصلاً نمی‌توانستم او را به یاد بیاورم. مردِ صورت‌زخمی کنار پنجرهٔ مغازهٔ قدیمی که کرکره‌اش بالا بود، به من ملحق شد. خیلی نزدیک به من ایستاد تا کسی نتواند از بینمان عبور کند. پوزخندِ نقش‌بسته روی صورتش، زخمش را طوری خم کرده بود که صورتش به دو قسمت تقسیم شده بود.

«کُتت رو باز کن و توش رو نگاه کن، آقای فلین.» همان‌طور که با دستپاچگی توی جیب‌هایم را می‌گشتم، دست‌هایم تویِ‌هم گره می‌خورد. چیزی پیدا نکردم. کُتم را کاملاً باز کردم. توی کت چیزی شبیهِ یک درز را دیدم؛ انگار کوک آستر ابریشمی آن باز شده بود. البته درز نبود! چند ثانیه زمان برد تا فهمیدم یک ژاکت سیاه نازک توی کُتم هست که شبیهِ یک لایه آسترِ اضافه به‌نظر می‌رسید. قبلاً آن را ندیده بودم. حتماً وقتی توی دستشویی بودم، این مرد ژاکت را توی کُتم کار گذاشته بود. دست‌هایم را به پشتم بردم و توی درز، پاکتی را دیدم که کمی پایین‌تر، یعنی بالای کمرم قرار داشت. آن را کمی جلو کشیدم و نگاهی انداختم. درز را پاره کردم، دستم را توی آن بردم و رشته‌ای شُل را حس کردم. رشته را از توی پاکتی که نمی‌توانستم آن را ببینم، بیرون کشیدم… اما آن یک رشته نبود. یک سیم بود. یک سیم قرمز!

دانلود رمان دفاع
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان دفاع
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها