رمان دختر آفریقا
عنوان | رمان دختر آفریقا |
نویسنده | گلوریا ولان |
ژانر | تاریخی، داستان نوجوانان |
تعداد صفحه | 210 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دختر آفریقا اثر گلوریا ولان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آفریقا تنها خانه ای است که «ریچل شریدان» در تمام عمرش میشناخت. پدر و مادر مبلغش به علت آنفولانزا میمیرند و او در مقابل همسایههای بدجنس شان به طعمه ای بی پناه و آسیب پذیر میماند. «ریچل» بین دروغ و حرص محاصره و گرفتار نقشه ای مجرمانه میشود. او را به انگلستان میفرستند و در آنجا مجبور میشود با فریب زندگی کند. باید مثل شیر صبور و قوی باشد و منتظر فرصتی بماند که بتواند خودش سرنوشتش را به دست بگیرد و دوباره راهی برای برگشتن به خانه پیدا کند و …
خلاصه رمان دختر آفریقا
قرار شد خانم پریچارد با قطار مرا از نایروبی به مومباسا ببرد و فردای آن روز از آنجا سوار کشتی بشوم. سه روز از پوشیدن لباسهای والری امتناع کرده بودم اما حالا دیگر مجبور بودم بپوشمشان. خانم پریچارد خودش لباسها را به تنم اندازه کرد چند ساعتی نشست پایشان. درزها را میگرفت و لبهها را تو میداد و چکه چکه اشک هایش روی پارچه های ابریشمی و لینن میریخت. با دیدن غم و غصه اش دوباره نفرتم فروکش کرد .گفتم: حستون رو نسبت به دخترتون درک میکنم من هم به فکر مادر و پدرم هستم. نگاه تلخی کرد و گفت: آدم انتظارش رو داره بزرگ ترها بمیرن ولی والری هنوز بچه بود. اصلا نمیشد دلداری اش داد.
نشستم توی قطار با لباسهای آن دختر مرده به تنم و خانم پریچارد سرد و ساکت در کنارم. خودش بود که چند روز اصرار داشت لباسهای دخترش را بپوشم اما وقتی آخر کار لباسها را به تنم دید نفرت و غضب شدیدی در چهره اش دیدم. ترسیدم مثل داستان زن بد جنسی که لباس نفرین شده بافته بود لباسهای والری دورم بپیچند و آتشم بزنند. وقتی از نایروبی خارج شدیم از منطقه آتی ریور با آن علفهای پهن و گلههای حیوانانش گذشتیم بعد از یک شب سخت و بی خوابی چشم باز کردم و دیدم به سرزمین خشک تارو رسیده ایم؛ زمینی بی آب و علف. مثل کسی که کتابش را تند تند ورق میزند به سرعت آفریقا را پشت سر
میگذاشتم. دلم گرفت از دیدن چیزهایی که از کنارشان رد میشدم. حتی ریل آهن هم داستان خودش را داشت. وقتی آن را میساختند بسیاری از مردانی که برای کار از هند آمده بودند طعمه شیرها شدند برای خودم هم آیندهای بهتر از این تصور نمیکردم. مومباسا جزیره ای بود که هر طرفش را نگاه میکردی اسکله و کشتی میدیدی در ساحل شرقی اش اقیانوس هند بود. هر چقدر نگاهش میکردم به نظرم میآمد تمامی ندارد. شب را در هتل کوچکی در نزدیکی ایستگاه راه آهن گذراندیم. خانم پریچارد برای هر دویمان یک اتاق کرایه کرد و گفت میخواست صرفه جویی کند، ولی میدانم نمیخواست از جلوی چشمش دور شوم …
- انتشار : 13/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403