دانلود رایگان رمان فصل میوه های نارنجی اثر آزیتا خیری
دانلود رمان فصل میوه های نارنجی اثر آزیتا خیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خانواده بزرگ نیا، که اعضای خانواده همگی رازهایی درگذشته دارند که حالا بعداز گذشت چندین سال یکی یکی برملا میشوند، وجرقه همه این اتفاقات حضور دخترخواندهی این خانواده رعنا است که خبرنگار مذاکرات گروه پنج به علاوه یک در ژنو هست که طی اتافاقاتی دوربینش به سرقت میرود و آنجا با حافظ اشنا میشود که یک دورگهی عراقی ایرانی و خبرنگار وین هست …
خلاصه رمان فصل میوه های نارنجی
خسته بود. رنگ پریده و قدم های بی حالش وقت عبور از عرض خیابان این را به خوبی نشان میداد. فخرالدین برایش بوق زد. رعنا با دیدن او دستی تکان داد و پا تند کرد. لحظه ای بعد کنارش نشسته بود. فخرالدین به راه افتاد و در همان حال با لبخندی گرم گفت: خسته نباشی خانوم خبرنگار. -اما خسته ام. -پس فکر کردی اصحاب رسانه شدن به این آسونی هاست؟ -نه اما مصاحبه امروز نفسگیر و طولانی بود. -میدونم اما گزارش لحظه به لحظهای که میفرستادی عالی بود. -روزنامه عصر تو یکی دو ساعت تموم شد.
رعنا سرش را به صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست. اما کمی بعد با صدایی ملتمس نجوا کرد: عمو بریم قلهک؟ فخرالدین متعجب به طرفش برگشت. او روی صندلی جابه جا شد و با همان چشم های بسته لب زد: میخوام بخوابم. جایی که نق نقای آیه نباشه فخرالدین به جای هر حرفی فقط نفسی کشید نگاهش روی چشم های بسته رعنا خیلی طولانی نبود. چراغ که سبز شد با بوق ماشین پشت سری بی میل به راه افتاد. ترافیک و شلوغی خیابان های عصر سرسام آور بود. فخرالدین به جلو میراند و ذهن بهم ریخته رعنا
پر از صدا بود بوق های ممتد رانندگان بی ملاحظه آژیر آمبولانسی که به سختی سعی داشت از خط ویژه راهی برای عبور باز کند دخترکی که توی شلوغی پشت چراغ قرمز با التماس میپرسید گل بدم آقا و مردی که میان همه درماندگی ها و ترس ها و عذاب هایش با بیچارگی میپرسید: اسمت چیه..؟! بی نفس و با صورتی کبود چشم باز کرد و نگاه تارش درست روی درهای بسته خانه قدیمی فخرالدین نشست او کمربندش را باز میکرد. با نگرانی نگاهش کرد و پرسید: خوبی؟ رعنا دستش را روی حلقش گذاشت و …