رمان باز هم من
عنوان | رمان باز هم من |
نویسنده | جوجو مویز |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 772 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان باز هم من اثر جوجو مویز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب، سومین عنوان از سه گانهی «من پیش از تو» به حساب میآید. لوییزا کلارک برای شروع یک زندگی جدید به نیویورک میرسد و مطمئن است که میتواند علاوه بر لذت بردن از این ماجراجویی تازه، رابطهاش با سم را نیز در چند هزار مایل آن طرفتر، زنده نگه دارد. او به دنیای میلیونرها پا میگذارد و برای لئونارد گاپنیک و همسردوم بسیار جوانترش، اگنس، مشغول به کار میشود. لو مصمم است که بیشترین بهره را از این تجربه ببرد و خود را کاملاً غرق کار و زندگی جدیدش در نیویورک میکند. او پس از مدتی با جاشوا رایان آشنا میشود؛ مردی که نجوایی از گذشتهی لو را همراه خود دارد. زندگی لو خیلی زود مسیر تازهای به خود میگیرد …
خلاصه رمان باز هم من
ناتان همانطور که قول داده بود آنجا در انتظار من بود. فکری آزار دهنده و عجیب درون سرم میچرخید و میگفت که او نخواهد آمد؛ اما او آنجا بود و دست بزرگش را از بالای سر تمام کسانی که پیرامونش ایستاده بودند برای من تکان می داد وقتی نزدیک شدم با دست دیگرش مردم را کنار زد و به طرف من شتافت. لبخندی بزرگ بر چهره اش نشسته بود و من را با یک دست در آغوش گرفت و از روی زمین بلند کرد «لو!» خوشحال بودم که برای لحظاتی چهرهاش پشت سر من قرار گرفت و میتوانستم احساسات ناشی از صحبت کردن در
مورد ویل و خستگی ناشی از هفت ساعت پرواز پرفراز و نشیب با هواپیما را از چهره ام پاک کنم. -به نیویورک خوش آمدی کوچولو! میبینم که ترجیح دادی در سفر هم پیراهن بپوشی هان؟! او دستم را در دست گرفته بود و میخندید من پیراهن طرح ببری مدل سالهای ۱۹۷۰ خود را با دست مرتب کردم و در همان حال فکر کردم احتمالا در این لباس شبیه به ژاکلین کندی در سالهایی شدم که اوناسیس از معروفترین شخصیتهای زمان در آمریکا بود. البته اگر ژاکلین کندی هم مانند من نیمی از قهوه مجانی هواپیما را روی پیراهنش
ریخته بود. -چقدر خوبه که میبینمت! ناتان چمدانم را با یک دست طوری بلند کرد انگار درون آن را با پر پر کردهاند و به راه افتاد. -بزن بریم آقای جی خودرواش را به من داده است ترافیک اینجا وحشتناک است اما نترس به موقع می رسیم. خودروی آقای گاپنیک براق و سیاه و به اندازه یک اتوبوس بود و نشان میداد که قیمتش شش رقمی است ناتان چمدان های من را در صندوق عقب خودرو گذاشت. من با کشیدن یک آه بلند درون خودرو نشستم و بیدرنگ سراغ گوشی ام رفتم. با یک پاسخ کوتاه جواب چهارده پیامک مادرم را دادم …
- انتشار : 15/06/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
از رمان بوک متشکرم کتاب خیلی خوبی بود