رمان قمار آرزوها
عنوان | رمان قمار آرزوها |
نویسنده | آزاده بختیاری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 340 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان قمار آرزوها اثر آزاده بختیاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سرگذشت دختری است که به بهای رهایی پدرش، وسیلهی معامله میشود؛ دختری که آرزوها و عشقش نادیده گرفته میشوند. دلِ آن دخترک میشکند و نجابتش را به قمار میگذارند. پدری که جسم و جان دخترش را میفروشد تا خود را از ورطهی بلا نجات دهد، بیآنکه بداند چه بر سر روح او میآید. مادر و برادری که در گرداب گناهان و رفتارهای تحقیر آمیز آن پدر نابود میشوند؛ و اینچنین، نیستی و تباهی در خانهشان ریشه میدواند. سرنوشتی تلخ و رنجی جگرسوز …
خلاصه رمان قمار آرزوها
با رفتن اون خدمتکار میانسالی اومد تو اتاق و با ناراحتی سر تکون میداد و زیر لب غر میزد. اون عین بقیه آدمای اونجا نبود. -بمیرم تو هم قربانی جدیدی؟ میدونه من از این کاراش بیزارم و غر میزنم. هر بار میخواد خرابکاری کنه به بهانهای مرخصم میکنه. منم از زمان پدرش اینجا کار میکنم و وصیت اون مرحوم بوده که منو بیرون نکنه. وگرنه تا حالا پرتم کرده بود بیرون. رو به روم ایستاد و نگام می کرد. _خدا بزرگه زندگی بامنم بد تا کرده. درکت میکنم. پدرش آدم خوبی بود نمیدونم این عمر به کی رفته؟! پاشو عزیزم رنگم که به رخسار نداری. شنیدم که پدرت… بماند. خدا از ناحق نمیگذره و تاوان سختی پس میدن دیگه باید قبول کنی این زندگی رو اینو گفتم تا یه وقت
مثل اون دختری که شرایط تو رو داشت و خواست فرار کنه قصد فرار نکنی آدماش اون دختر رو گرفتن و سر به نیست کردن. من مونسم و برام آزارهایی که بهم میده واسه مهربونی کردن به طعمههاش اصلا مهم نیست. هر وقت کاری داشتی بهم بگو. الانم پاشو به حرفاش گوش کن وگرنه اون که یه دیوونه زنجیری رها شده است بهت رحم نمیکنه. پس به جونت، خودت رحمت بیاد. سیاه چاله آرزوهام وسعت گرفت و به سیاه چاله زندگی دائمم تبدیل شد. با وجود حرفای اون زن نتونستم خودمو مجاب کنم که اونطوری بگردم. رژ غلیظ نزدم و عطر تند و مزخرفی رو که تو کشو بود رو هم نزدم اما مجبور به تن کردن لباسهایی بودم که تو کمد بود چون حتی لباسام رو هم نیاورده بودم.
رفتم پایین. -چرا به حرفام گوش نمیدی؟ میخوای لج کنی؟ چرا کارایی رو که گفتم نکردی؟ قیافه اون همچون سگی هار که در حال پارس کردن بود اومد جلوی چشام. -من از چیزایی که تو خوشت میاد متنفرم. -تو غلط میکنی متنفری کاری نکن بلند بشم و بلایی رو که دیشب سرت آوردم و تکرار کنم. از ترس کتکای دیشب و رفتار زجر آورش و پارس کردناش رفتم و خودمو نقاشی کردم. تو راه پلهها مونس گفت: دیدی گفتم. چرا گوش نمیدی به حرفم؟ به خدا بدتو نمیخوام. یه کالا بودم. سرکوفت، تحقیر، توهین و کتک خوردن و برده بودن، کادوی ازدواج معاملاتیام از طرف پدرم که شرمم میاد اسمشو بیارم بود. دوباره با یه وضع مفتضح اومدم پهلوش. -آ، باریکلا. حالا شدی عروسک …
- انتشار : 21/01/1404
- به روز رسانی : 23/01/1404