رمان حریم عشق
عنوان | رمان حریم عشق |
نویسنده | رویا خسرونجدی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1021 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان حریم عشق اثر رویا خسرونجدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نیکا به طور اتفاقی قسمت هایی از دفتر خاطرات یکی از بیماران پدر روانپزشکش را میخواند کیانوش پسر جذاب و زیبا و بسیار ثروتمند بوده ولی از افسردگی شدیدی رنج میبرد و به خواهش یکی از دوستان پدرش به باغ انها میاید تا به طور مداوم تحت درمان قرار بگیرد به گذشت زمان کیانوش کمی بهبود پیدا میکند و از ان خانه …
خلاصه رمان حریم عشق
احساس میکرد سایه کیانوش او را تعقیب میکند بی اختیار شروع به دویدن کرد از حیاط گذشت و به طرف ساختمان خودشان آمد و با سرعت پله ها را پیمود، خود را به اتاقش رساند داخل شد و در را پشت سر خود قفل کرد. روی تخت دراز کشید و به آن چه اتفاق افتاده بود اندیشید. کاش آن دفتر روی میز نبود که توجه او را جلب کند. فکر پاسخ گویی به پدر بیش از همه عذابش میداد، اگر کیانوش ماجرا را برای پدر میگفت او مسلما از این عمل نیکا شرمنده و دلگیر میشد، اما واقعا دست خودش نبود اینکه او کیست و چرا به این خانه آمده؟ سوالی بود که از همان روز نخست ذهن دختر
جوان را به خود مشغول کرده بود. از همان عصر جمعه که او و پدرش تازه از گردش بعد از ظهر، بازگشته بودند. به محض آنکه وارد حیاط شدند، ماشین مدل بالایی که وسط باغ پارک شده بود توجهشان را به خود جلب کرد هرگز بیاد نمیآورد که پیش از این صاحب این اتومبیل را دیده باشد، برای دانستن هویت مهمان با سرعت به داخل ساختمان رفتند. به محض ورود آنها مادر خبر ورود دکتر بهروزی را به همراه یک غریبه به آنها داد. نیکا دکتر بهروزی را خوب میشناخت. او از دوستان نزدیک پدرش بود، از دوستان زمان تحصیل پیشترها برخی اوقات به خانه آنها میآمد، حتی گاهی با خانواده ولی
مرد دوم که دکتر بهروزی او را آقای مهر نژاد معرفی کرد، نیکا هرگز نامش را هم نشنیده بود. آنها لحظاتی در پذیرایی نشستند و نیکا دید که دکتر بهروزی در گوش پدر نجوایی کرد و آنگاه پدر برخاست و هر دو را به اتاق کارش دعوت کرد. خودش هم بعد از اینکه به مادر و نیکا سفارش کرد کسی مزاحمشان نشود به داخل اتاق رفت و در را بست مسلما دکتر بهروزی کار مهمی با پدر داشت که او و مادرش را به شدت کنجکاو کرده بود یکساعت شاید هم بیشتر بدین منوال سپری گردید تا سرانجام در باز شد و مهمانان عازم گردیدند نیکا میشنید که دکتر و مرد غریبه پیوسته از لطف پدرش تشکر میکردند …
- انتشار : 06/02/1400
- به روز رسانی : 01/12/1403