دانلود رمان زرخرید pdf اثر اکرم محمدی (بانوی بارانی)
دانلود رمان زرخرید اثر اکرم محمدی (بانوی بارانی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان پسر تعمیر کاری که وسط کلی بدبختی، گیر یک دختر همسایه ی محیط زیستی ساده لوح افتاده، فکر کنید قراره چه شود، یک پسر بی اعصاب، عاشق دختری بشه که همهٔ فکر و ذکرش محیط زیست و دفاع از حقوق حیواناته، هیچی دیگه، تنها راه نفوذ به دل دخترمون رو انتخاب می کنه، اونم …
خلاصه رمان زرخرید
دو سال، درست از زمانی که نشانه های بیماری پدرم پیدا شد و این کوله عملا بدون استفاده افتاده بود. مدت ها بود دیگر با دوستانم قرار نمی گذاشتم، نه کوه، نه کافه، مسافرت که هیچ
آخرین بار که برای تولدم جشن گرفتند تا غافلگیرم کنند، فهمیدم دنیای آنها چقدر تغییر کرده و من بی خبرم. سطح دغدغه هایشان، تفریحات، لذت ها… فقط یک مشت غریبه می دیدم که درکی از حرف هایشان نداشتم.
حتی چشم های منتظر و غمگین آیدا هم نمی توانست شکاف ها را پر کند، فقط فراری ترم داد. حالا این دختر احمق ناز پرورده شاید سبب خیری میشد و من یک شب بدون صدا زدن های بابا می گذراندم. صدا زدن هایی که بیشتر جنبه جلب توجه داشت تا کمک واقعی خواستن، باورکردنی نبود، اما تجربه به من ثابتش می کرد
یاشار! یاشار! -بله بابا! –فلاکس چای رو بیار بذار کنار دستم. بی فایده تذکر دادم. –تو که میدونی نباید زیاد چای بخوری. –یه چای میذاری جلوم،فقط منت بذار. به آشپزخانه رفتم تا فلاکس را بیاورم. _مامانت زنگ نزد؟
چرا باید زنگ میزد؟ جواب که نشنید دوباره صدا زد.–داروهام رو بهم بده بخورم، شاید پرستاره بلد نباشه. آب داغ روی انگشتم ریخت. کلافه صدایم بالا رفت. بابا، لطفا فراریش نده، من برم نمی تونم برگردم
تنها میمونی بهت گفته باشم! انگشتم را زیر شیر آب سرد گرفتم. سر راه باید به جیپ بنزین میزدم، جیپ شهباز قدیمی که خودم خریده و تمام کارهای تعمیرش را داخل پارکینگ خانه قبیلمان انجام داده بودم. تا اینکه بخاطر شکایت همسایه ها از سر و صدای من و…
واقعا لذت بردم… قلمتون مانا