رمان پارازیت

رمان پارازیت
عنوانرمان پارازیت
نویسندهزینب عامل
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه2164
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل

رمان پارازیت
رمان پارازیت

دانلود رمان پارازیت اثر زینب عامل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

بهزاد در بدترین روزهای زندگی اش امید را در میان دستان او به یادگار گذاشته بود، او در سخت ترین شرایط به دادش رسیده و پناهش شده بود، دستش را گرفته و از ورطه ی ناامیدی و فلاکت بیرون کشانده بود، محال بود مرد همسایه فراموشش شود، بهزاد جای پایش را نه در میان رویاهایی که در عقلش پرسه میزدند بلکه در  میان تپش های نامنظم قلبش محکم کرده بود، جای خالی او نه از بین میرفت نه با حضور کس دیگری پر میشد، انصاف نبود انصاف نبود کسی وارد زندگی آدم شود، او را به زیستن امیدوار کند و بعد چنان برود که دست آدم به جایی بند نباشد، بهزاد به او خیلی چیزها یاد داده بود، اما با رفتنش حتی حق یک زندگی نرمال را هم از او گرفته …

خلاصه رمان پارازیت

شش ماه تمام ریسک کرده و به کارش ادامه داده بود، چون نیازی نمیدید کارش را رها کند، اما حالا خطر را کنار گوشش احساس میکرد. میدانست باید مدتی هر چند کوتاه از آموزشگاه های کنکوری که در آن ها مشغول تدریس بود دور بماند. جناب حکیمی مجبورم یه مدت برم پیش برادرم آلمان، اینه که نمیتونم تا یه مدتی به کارم ادامه بدمش

برگشتم و خدا خواست مجدد در خدمتتون خواهم بود. حکیمی با نارضایتی سر تکان داد. به اندازه ی کافی با این معلم جوان و باسواد صحبت کرده بود. ظاهرا او تصمیمش را گرفته بود و دیگر جای اصرار بیشتر از آن باقی نمی ماند. سرتکان داد. هر وقت برگشتی در این آموزشگاه به روت بازه. بهزاد لبخندی زد و کله ی بی موی حکیمی و چشمان تنگش را از نظر گذراند

حتما… فقط یه خواهشی داشتم ازتون… لطف کنین شماره تلفن و آدرس منو تحت هیچ شرایطی به شاگردام ندین. حکیمی باشه ای گفت و بالاخره بهزاد از آموزشگاه بیرون زد. داخل راهروی آموزشگاه ایستاد. ماسک مشکی رنگ پارچه ای را از داخل جیبش بیرون ِورده و به دهان زد و عینک آفتابی بزرگش را روی چشمانش گذاشت و از آموزشگاه خارج شد

همین که پایش را بیرون آموزشگاه گذاشت توانست موتور آراز را تشخیص دهد. با اینکه کلاه کاسکت روی سرش بود اما با این وجود باز هم میتوانست اخم هایش را از پشت همان کلاه تشخیص دهد. اگر چند ماه قبل به حرف آراز گوش داده بود حالا مجبور نبود که خانه ی کوچکش که قبلا متعلق به همسر آراز بود را تخلیه کند. با قدم هایی بلند خودش را به آراز رساند و روی ترک موتورش نشست

فرصت نکرد چیزی بگوید چون آراز بلافاصله موتورش را روشن کرد و راه افتاد. آراز نگاهی به آشپزخانهی دلباز که خالی از هر گونه وسیله ای بود انداخت و گفت: طبقه ی آخرم که هست. حسنش اینه که میتونی بری پشت بوم هر غلطی دلت خواست بکنی بعد بگی دُبی بودم لب ساحل! بهزاد کاپشنش را از تن بیرون کشید و روی کانتر انداخت.

قیمت : 24000 تومان
خرید و دانلود فوری
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان پارازیت هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان پارازیت

لطفا پس از مطالعه رمان پارازیت نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
3 ماه قبل

تازه دانلود کردم امیدوارم مثل خلاصه خوبی که برای معرفی داره داستان زیبا و پر کششی برای مخاطب داشته باشه

کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک