رمان از یاد بردن آقای چیز
عنوان | رمان از یاد بردن آقای چیز |
نویسنده | مهسا زهیری |
ژانر | عاشقانه |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان از یاد بردن آقای چیز اثر مهسا زهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
زرین و سالار با دو شخصیت متضاد، در یک شرکت جواهرسازی مشغول به کار طراحی جواهر هستند و این برند قراره با طرح برگزیدهی یکی از این دو نفر، در یک جشنوارهی بینالمللی معروف شرکت کند! زرینِ ایدهآلگرا که حس میکند طرحهاش تحتالشعاع طرحهای عامهپسند سالار نادیده گرفته شده، برای حفظ جایگاهش، خودش را در یک رقابت حیثیتی میبنید! از طرف دیگر سالار برای سرگرفتن یک ازدواج، باید رضایت زرین را به دست بیارد و در شروطش کوتاه بیاد …
خلاصه رمان از یاد بردن آقای چیز
زرین کلید و توی قفل انداخت و همون لحظه گوشیش توی کیف زنگ خورد. در حال باز کردن زیپ کیف وارد آپارتمانش شد و قبل از بستن در جواب داد: جونم خاله؟ -خاله زرین کجایی تو؟ -خونه قربونت برم. برق رو روشن کرد صدای ناامید سرمه کمی بلندتر شد: یادت رفته؟ -مگه میشه یادم بره؟ -پس چرا نیومدی؟ مهمون ها رسیدند. زرین به خنده افتاد، سرمه به خواستگار میگفت “مهمون” جواب داد: عزیزم جلسه اوله من بیام معذب میشند. -همه هستند فقط تو معذب میکنی؟ آقابزرگ و مامان جون و عزیز… زرین
خواست به نبودن خاله دیگهی سرمه اشاره کنه ممکن بود تو عالم خواهری به زیبا بر بخوره سرمه اصرار کرد. -خاله زیبات نیست. بعداً ناراحت میشه. -آخه… -آخه چی؟ -آخه تو شرکت شما آشنا شدیم باشی بهتره لبهای زرین باز موندو به خودش توی آینه کنسول رو به رو نگاه کرد. چرا زودتر بهش نگفته بودند؟ شرکت مجردهای زیادی نداشت چرا ازش نظر نخواسته بودند؟ اصلاً داشت در مورد کی حرف میزد؟ هزار تا سوال و نگرانی توی مغز زرین جولون میداد و سرمه هم حرف نمیزد زرین توی گوشی گفت: چرا زودتر
نگفتی؟ -پیش نیومد خاله باید برم. -باشه پس الان میآم. سرمه با یه خداحافظی قطع کرد و زرین به لباس های خودش نگاه انداخت. مرتب بود وقت لباس عوض کردن نداشت از همین حالا دلشوره گرفته بود. فقط دستی زیر چشمهای قهوه ایش کشید و ابروهای روشنش رو مرتب کرد. انگشت هاش رو توی موهای هم رنگ ابروها فرو برد و فرقش رو عوض کرد. حالا بهتر به نظر میرسید نایلون خریدها رو گوشه ای گذاشت و آهی کشید. در حالی که شمارهی آژانس محلی رو میگرفت سمت در برگشت، خونه زهرا دور نبود …
- انتشار : 15/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
خب از اول بزنین چاپی که دانلود نکنیم