رمان یک تو

دانلود رمان یک تو اثر مریم سلطانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

حسام فردا شب به دامادی پدرش دعوت شده، پدری که مادر و خواهرش را رها کرده و حالا در سن ۵۰ سالگی قصد ازدواج با دختری ۱۹ ساله را دارد و حسام از این مراسم بوی دردسر به مشامش می‌رسد و …

خلاصه رمان یک تو

یاس با حالی خراب کنار او ایستاد سارا دکمه‌ی همکف را زد و او را نگاه کرد. -ياس خر نشو دوباره به خدا فقط کافیه یه کم صبوری کنی و سیاست به خرج بدی بعد دیگه نونت تو روغنه شیش ماه فقط شیش ماه دندون رو جیگر بذار بعد بشین برای خودت خانومی کن این همه سال چسبیدی به من و اون مینوی بدبخت‌ تر از من چی عایدت شد ما که بدتو نمیخوایم آخه. نگاهش روی او بود که سارا قدمی برداشت و تنگاتنگ او ایستاد. ببین خودت پریشب با چه حالی رفتی اما الان‌و ببین، نگاه کن خودت ببین راضی نبودی  اما چقد قشنگ خدا برات خواست گذاشت تو دامنت بهتر از این سراغ داشتی خودت

خداوکیلی فکر می‌کنی بهتراز اینم قرار بود برات اتفاق بیفته حالا که همه چی خود به خود افتاده رو بهترین دورش و زن این مردکم فرستاده عقبت، برو یه چند صباحی باش بعد اگه دیدی نمی‌خوای، دیدی سخت می‌گذره حق و حقوقت و بگیر برو یه گوشه بشین واسه خودت زندگیت و بکن به خدا ما هم دیگه مثل خودت خسته شدیم بسه دیگه آوارگی یاس. تو رو خدا گوش بده آخه. یاس در حالی که سرگیجه ای امانش را بریده بود، کف دستش را به دیوار آینه پوش کنارش چسباند و تنش را کمی عقب کشید. چقدر دلش می‌خواست سارا مثل این دوروز و اغلب اوقاتی که اورا به حال خودش رها می‌کرد

و می‌رفت، رهایش می‌کرد و همراه شوهرش می‌رفت تا خودش با خیالی که ذهنش را آن طور درگیر کرده بود این راه نه چندان کوتاه را طی می‌کرد و به خیر و شری که توآمان دامنش را چسبیده بود فکر می‌کرد. صدای سارا را که حال ناخوشایندش به ظاهر او را ترسانده و باعث شده بود کمی نگران شود و حالش را بپرسید، از کنارش شنید و از پشت پلک های بسته اش خودش را دید که از ترس به در ماشین چسبیده بود. هوا تاریک بود، سارا تکانش می‌داد و او وحشت زده به دستی که روی رانش قرار گرفت و پنجه هایش را به داخل پایش هدایت کرد خیره شد. صدای سارا دور و نزدیک شد …