رمان سکوت گران
عنوان | رمان سکوت گران |
نویسنده | سحرناز بهرامی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1367 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سکوت گران اثر سحرناز بهرامی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
برای خانوادهی یاسمین مهمانی ناخوانده (برانوش) میاید و قرار است مدتی خانهی آنها بماند، خانوادهی برانوش یاسمین را خاستگاری میکنند اما یاسمین مخالف هست اما مجبور به ازدواج میشود …
خلاصه رمان سکوت گران
اون شب تا دیر وقت با نازنین گپ زدیم و گفتیم و خندیدیم. از خاطرات با مزه دانشگاه گفتم و از خاطرات شیرینش با حامد شنیدم. تنها دلخوشیم دیدار های شش ماه یک بار من و نازنین هست که با هم تا صبح میشینیم و از زمین و زمان تعریف میکنیم و میگیم و میخندیم. نازنین از من کمی قد کوتاه تره. اما موهاش هم اندازه با من هست، پوست سفید و چشمهای وحشی سیاه. لبهای برجسته و ابروهای کمون، در کل دختر جذاب و گیرایی به چشم میاد… اندام لاغر که برای نگهداشتنش بسیار زحمت میکشد. به غیر از نازنین با هیچ کس دیگه ای نمیتونم درد و دل کنم، احساس میکنم تنها
فردی هست که حرفم رو میفهمه. اومدنم به تهران باعث شد که حسابی افکارم کمی آرامش پیدا کنه یک هفته هم برای من یک هفته بود و من میتونستم کمی از زیر فشارهای بابا و اصرار های مامان به فرمانبری از بابا، راحت بشم، صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم نازنین هنوز خوابه، باید بلند میشدم و خودم رو برای رفتن به دانشگاه آماده میکردم… صورتم رو شستمو رفتم. اهسته مانتوی مشکی تا زانوم رو با شلوار جین سورمه ایم تنم کردم و مقنعه مشكيم رو هم سرم گذاشتم و رفتم تو اشپز خونه و کتری برقی رو که رو اپن بود آب کردم و گذاشتم تا آبش جوش بیاد.. تلفنم رو از تو شارژ در آوردم
چند لحظه صبر کردم تا روشن بشه، تماسی نداشتم، جایی رو دم دادم. یک تکه نون و پنیر برای خودم گرفتم و اهسته از خونه خاله اومدم بیرون. تو ایستگاه اتوبوس خواستم از تو کیفم بلیط در بیارم که تلفنم زنگ خورد. به جای بلیط مجبور شدم اول تلفن رو جواب بدم. بله؟ -ياسمين؟! سامان شمایی کجایی تو معلوم هست؟! به خونه خالت زنگ زدم گفتن که خونه نیستی. -نو ایستگاه اتوبوس هستم دارم میرم دانشگاه. -اخ دانشگاه تو سرت بخوره، پاشو بر گرد بیا خونه که بابات کم مونده هم منو به کشتن بده هم خودش رو! -چیشده مگه؟ -بگو چی نشده، ذلیل نشی. دیشب که رفتی نمیدونم بابات …
- انتشار : 14/12/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403