رمان مادام هل

عنوانرمان مادام هل
نویسندهمنا معیری
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه369
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان مادام هل اثر منا معیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

هلیا مادربزرگ هلن، تنها خانواده‌ ای که برایش باقی مانده بود را از دست داده و در غم و اندوه نبودن او روزگار را سپری می‌کند، که به او اطلاع می‌دهند از مدت ها پیش و برای بیست و پنج سال آینده صاحب میراث بزرگی شده است! خانه ای بزرگ و در یکی از بهترین مناطق تهران! حالا شاید بتواند تمام رویاها و خواسته هایش را محقق کند، اما هیچ چیز آنطور که تصور می‌کند پیش نمی‌رود …

خلاصه رمان مادام هل

دوباره صدای شکستن آمد هر کسی که داخل اتاق بود افتاده بود به جان اسباب و اثاثیه و دق و دلی اش را خالی می‌کرد‌ دوباره صدای مرد را شنید: ببین چی دارم بهت میگم میری آرایشگاه لباست رو می‌پوشی و مثل یه تازه عروس خوشحال منتظر می‌مونی تا بیام دنبالت فهمیدی؟ نمی‌خوام حرف بزنی هیچی نگو! کاری که گفتم رو انجام میدی نازلی! دستش را روی گلویش گذاشت و فشرد کم کم زانوهایش داشت می‌ لرزید و می‌دانست اگر از آنجا نرود یه دردسر بزرگی خواهد افتاد. صدای مرد دوباره بلند شد و تقریبا هوار کشید. -باید قبل از امشب به این چیزها فکر می‌کردی من هر کسی نیستم نازلی نمی‌تونی منو بازی بدی هیچ کس نمی‌تونه! من والا

هستم اسمم رو تکرار کن با اون لب و دهن خوشگلت انقدر بگو تا شب بشه و بریم سر سفره‌ی عقد. غلط می‌کرد اگر با این مرد به مذاکره می‌نشست روی پاهای لرزانش به عقب چرخید اما فایده نداشت. کسی درست پشت سرش ایستاده بود وحشت زده جیغ کوتاهی کشید همان مردی بود که در حیاط دیده بود رئوف یا رئوفی یا هر کوفت دیگری که نام داشت. -آقای کریمیان رو دیدید؟ سر تکان داد و بند کیفش را فشرد: نه بمونه برای یه روز دیگه باهام تماس گرفتن باید برم. -اصلا! والا ناراحت میشه اصولا دوست نداره مهمانش بدون پذیرایی از در خونه بیرون بره یک چیزی در لحن مرد

بود که او را می‌ترساند. سعی کرد شجاع باشد اما احمقانه بود. حالا لرزش چانه هم به زانوهایش اضافه شده بود. مرد دست به سینه براندازش کرد و گفت: اسمت چی بود؟ هلیا؟ هلیا ثابت؟ مطمئنی؟ _آره. حالا… حالا هم می‌خوام برم. مرد لبخندی زد و ابرو بالا داد: تشریف داشته باشید. قدمی به عقب برداشت و امیدوار بود به هیچ ادم دیگری برخورد نکند. شاید اینبار خدا صدایش را شنید. نباید آن همه وحشت زده می‌شد. خانه پر از کارگر بود و این مرد یا هر کس دیگری هیچ غلطی نمی‌توانست بکند. کمی به خودش قوت قلب داد لااقل از لرزش چانه‌ اش کم شد. صدایش را پیدا کرد و گفت …

دیدگاه کاربران درباره رمان مادام هل
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ftmzr
ftmzr
1 سال قبل

چند تا رمان از خانم معیری خونده بودم. با تصور زندگی خصوصی این رمان رو خریدم. قلمش خوب بود ولی داستان متوسط بود. متوسط رو به بالا.
یه سری قسمت ها رو باز نکردن اصلا. روی شرایط جسمی والا مانوری داده نشد، تاثیرشو تو زندگی ش ندیدیم.
ولی زندگی خصوصی، توصیفاتش و روند داستان عالی بود. اونو حتما پیشنهاد میکنم