رمان تلافی و اما عشق
رمان تلافی و اما عشق رمان تلافی و اما عشق

رمان تلافی و اما عشق

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان تلافی و اما عشق
نویسنده
رویا رستمی (روها)
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
771 صفحه
دسته بندی
اگر نویسنده یا مالک 'رمان تلافی و اما عشق' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان تلافی و اما عشق اثر رویا رستمی (روها) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نفس دختری سرد و تنهاست که مجبور می‌شود برای زندگی نزد عمویش برود در حالی که با پسر عموی خود مثل کارد و پنیر هستند! شاهکار، پسر عموی نفس خود را مالک او می‌داند، با قلبی پر از نفرت ...

خلاصه رمان تلافی و اما عشق

ساعتی بعد از اتمام کلاس، سایه مثل شبح جلویش ظاهر شد و بی مقدمه گفت: تو رو هم تور کرد؟ -اولا کو سلامت؟ دوما کی منو تور کرد؟ درمورد چی حرف می‌زنی؟ سایه دستش را گرفت و برد روی یکی از نیمکت ها نشست و گفت: منظور شاهکاره دیگه. نفس خواست توضیح دهد که لاله سراسیمه خود را به آنها رساند و گفت: همه جا پخش شده که تو با شاهکار نیکنام دوستی. راسته؟ نفس جا خورد و گفت: چی داری میگی؟ این حرفا چه معنی میده کدوم دوستی؟ روشن تر بگو ببینم. سایه گفت: دیروز خبر شرط بندی

شاهکار با دوستاش سر دوستی با تو تو کل دانشگاه پیچید. نفس با خشم فریاد کشید: چی؟ لاله با لحنی که سعی داشت نفس را آرام کند گفت: ببین، تو الان تو دانشگاه به خاطر رفتار سردت و غرورت و همچنین زیبایی چهرت و خیلی دلایل دیگه معروف شدی خیلی از پسرا هستن که دارن بهت توجه می‌کنن و توجه می‌خوان که تو پسشون می‌زنی. بخاطر همین اینطور که شنیدم دیروز شاهکار با دوستاش شرط بسته که باهات دوست میشه و فردا که امروز باشه از ماشینش پیاده میشی، و دقیقا همینجور هم شد. سایه که هنوز

متحیر از این ماجرا بود گفت: ازت تعجب می‌کنم نفس، چطور یه روزه دلتو به دست آورد؟ تو که هیچ پسری رو لایق نمی‌دونستی. نفس با خشم بلند شد و گفت: پس بگو برای چرا امروز مهربون شده بود و می‌ خواست منو برسونه، پسره‌ مارمولک حالیت می‌کنم‌. آن دو متعجب نگاهش می‌کردند. لاله گفت: داری چی میگی؟ نفس همانطور که می‌رفت گفت: با من بیاین تا بهتون بگم. نفس با خشم به همراه لاله و سایه به نزد شاهکار که در میان دوستانش نشسته بودو بلند حرف می‌زدند و می‌خندیدند رفت. شاهکار توجه اش به او جلب شد ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
1 سال قبل

داستان مربوط به زمان قبل از انقلاب بود ولی شبیه به زندگی های امروز…طبق معمول داستان خانواده های پولدار!

دیوان حافظ