رمان طلوع از مغرب
عنوان | رمان طلوع از مغرب |
نویسنده | منا معیری |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 525 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان طلوع از مغرب اثر منا معیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ویهان در خانه، دنبال عماد و فلور (زوج اصلی داستان) میگردد که ناگهان متوجه حضور آیلین که دختر ده سالهی آنهاست میشود، ویهان، فلور، مادر آیلین را در حمام که اقدام به خودکشی کرده پیدا میکند و طی اتفاقاتی مجبور به سرپرستی آیلین میشود و …
خلاصه رمان طلوع از مغرب
خمیازه اش را فرو داد و نگاه اشکی اش را به تایمر ماشین انداخت. کمی از نیمه شب میگذشت. دخترک چنان آسوده به خواب رفته بود انگار مدت ها بود خواب راحت نداشته. پوزخند زد معلوم بود که خواب راحت و بی درد نداشته. تحمل یازده ماه گذشته مطمئنا کار دخترک نبود. خمیازه دوم اشک بیشتری به چشم های خسته و خوابالودش انداخت با پشت دست کنار چشمش را پاک کردو کمی بیشتر روی پدال گاز فشرد. باید قبل از آنکه پشت فرمان از حال میرفت خانه فلور کمی از وسایل دخترک را جمع میکرد و البته وسایل مدرسه اش فردا از صبح حسابی سرش شلوغ بود و وقتی
نداشت تا برای مارمولکی مثل او خرج کند چه بهتر که می فرستادش مدرسه یک جور هایی جای خوبی برای وقت کشی بود. لبخندی از این فکر کنج لبش نشست. شاید سری هم به تارا میزد لبش را کشید داخل دهانش ول کرد ماشین را جلوی آپارتمان خاموش کرد نیم نگاهی به صندلی کناریاش انداخت موهایش فر شده بود و حالا چهره معقول تری داشت. نگاه که میکردی شباهت خاصی با فلور و عماد نداشت. شاید کمی لب و دهانش به عماد رفته بود. فقط کمی بلندی پلک های بسته اش به دو بند انگشت میرسید یاد سرنتی پیتی افتاد. بیدارش می کرد یا میگذاشت همانجا بماند؟ پیاده شد و دو
قدم سمت درب ورودی ساختمان برداشت. همه اش ده دقیقه بالا کار داشت یک قدم دیگر فاصله گرفت اما اگر کسی می آمد. دزد یا ولگرد بچه را میترساند اگر وحشت میکرد کلافه نگاهی به درب آهنی مقابلش و ماشین پشت سرش انداخت نمیخواست خواب راحت دخترک را خراب کند. مشتش را کوبید روی پیشانی بلندش و غرید: از کی تا حالا دلسوز دختر بچه ها شدی؟! عماد که باباشه گذاشته رفته… به تو چه… هان… به تو چه. انگار به همین جمله احتیاج داشت تا در را باز کند و وارد حیاط آپارتمان شود… درست سر سومین پله میو میو گربه ای باعث شد قدم هایش متوقف شود …
- انتشار : 17/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
خیلی قشنگه من واقعا عاشق این رمانم کاش مثلش پیدا میشد
واقعا باعث تاسفه ک اینهمه سانسور میکنید، حتی بیشتر از کتابش…. اگه کسی نخونده باشه متوجه نمبشه چی به چیه؟ بوسه ی زن به شوهرشو سانسور کردین…. لعنت ب فانونای مسخره…. خوبه کتاب رو. شما بخواهین تالیف کنید. حیف این رمان قشنگ
سلام. رمان قشنگی است . بخونید و لذت ببرید
خوب بود