دانلود رمان جان پناه و کارداجین اثر ندا اسکندری
دانلود رمان جان پناه و کارداجین اثر ندا اسکندری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کاوه پسر حاج رسول، اختلاف عقیده ای زیادی با پدر معتمد و به نام خود دارد، که با راه و روش زندگی اش همیشه او را عذاب داده، او برای رسیدن به باغ مورثی مادرش به خواسته حاج رسول تن به ازدواج با حوریا میدهد درحالی که علاقمند به دختری دیگر است، اکنون کاوه با کلی بدهی قصد دارد با روشنک بصورت غیر قانونی از ایران برود …
خلاصه رمان جان پناه و کارداجین
هرچی که دارم و ندارم نه فقط اون باغ انگور پیزوریِ آفت زده که هی وقت و بیوقت میکوبیش تو فرق سرم که سهم الارث مادرمه و اله و بله … فقط تا جلو دماغتو نبین پسرجان … صوت صدایش را تا حد قابل توجه ای پایین آورد: یه کار نکن که دوماد هوا برش داره؛ خودی نشون بده بذار بدونن بعد من از این نمد کلاهی واسه اشون درست نمیشه….من پسردار نشدم که دوماد جورمو بکشه … که دوماد جا پسرم تو دست و بالم جولون بده و فرمونمو ببره؛ جور کشی هم توقع داره پی اش نذار بعد من متوقع باشن پسر…
خودی نشون بده تا دیر نشده! صورتش سرخ شده بود و نفسهایش کشدار؛ هیچگاه با این پیرمرد خود رای لجوج آبشان توی یک جوب نمیرفت و حرف هم را نمیفهمیدند و حالا هم از این قاعده مستثنا نبود: هرکی و سهم خودش حاجی من به سهم الارث خواهرام چشم طمع ندارم..الانم اگه اومدم پی اون باغ چون دستخط دارم … وصیت مادرمه … ارثیه ی مادریمه … شمام که دستت تو کاره میدونی که ارثیه از شیر مادر هم حلال و طیب تره؛ شما نمیخوای که حلال خدای که خودت قبولش داری رو به من حروم کنی؛ میخوای حاجی؟!
نوچی کشید و سگرمه هایش را درهم کشید و با تسبیحش چندین بار ممتد به ران پایش کوبید: _ نمیگیری چی میگم پسر جان! من نمیخوام نعوذ بالله حلال خدارو بهت حروم کنم … یا میراث مادرتو بالا بکشم که … اصلاً منی که افتاب لبه بومم کجا میخوام ببرم اون باغو با خودم؟! لابد اون دنیا..اگه بردنی میبود خب اون مادرت که اینو تو دهن تو کاشت میبرد پسر! دست مشت شده اش را روی زانوانش گذاشت؛ تمام جانش مالامال از حرص و جوش بود: شما که میخوای بدی دست آخر حاجی دیگه چرا امروز و فردا؟
تو خلف شو نامرد کسی که تمام و دارو ندارشو نزنه به نومت! او را اگر کارد میزدی بیشک به جای خون آتش از امعا و احشایش زبانه میکشید: _یاد ندارم پسر ناخلفی بوده باشم برات حاج رسول؛ معتادم عیاشم یا ولگرد کدومش؟! … ناخلف نبودی ولی خلفم نبودی وگرنه دوزارم فکر آبرو و حیثیت من پیرمردو پیش درو همسایه رو هم میکردی ! فکش منقبض شده بود و رگ گردنش برآمده؛ نمیدانست چرا هیچگاه نمیشد بیتوپ و تشر با یکدیگر به بحث بنشینند یا عین یک پسر و پدر نرمال ساعتی را باهم بگذرانند …