دانلود رایگان رمان حسرت اثر زهرا علیدادی
دانلود رمان حسرت اثر زهرا علیدادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان روایت زندگی علی از زبان دخترش (زهرا) است، از زمان تولد و خانواده ی سنتی و گرم و ازدواج علی با دختر عمه اش و بدنیا آمدن فرزندان و در اخر حسرت نبودن پدر و سختی هایی که در نبودن پدر به دوش کشیدن …
خلاصه رمان حسرت
خلاصه که عزیز از شب بقچه را بسته بود. بعد از نماز صبح حیاط را آب و جارو کرد و شمعدانی های داخل حیاط را آب داد. فاطمه را خیلی آرام بیدار کرد بدون آن که علی چیزی متوجه شود. فاطمه تا چشمش را باز کرد عزیز سریع انگشت سبابه اش را روی بینی اش گذاشت به نشانه بی سر و صدا بودنش، که علی را بیدار نکند، بگذارد بیشتر بخوابد. فاطمه که با چهره خواب آلود از جایش بلند شد. سریع پرسید: عزیز چه عجب شما این چادرو سر کردی، یادمه از اون موقع که آقا جان نیست شما این چادر
را بقچه پیچ کردی و بالای کمد گذاشتی از ترس آنکه چشمت به آن بیفتد و دلت بخواهد آن را سر کنی. چه شده است دوباره هوای آن به سرت زده؟ عزیز خنده تلخی زد و گفت: نمیدونم دلم یه دفعه هواشو کرده بود. عزیز و عروس کوچکتر به همراه فاطمه و سمیه، (سمیه دختر عروس بزرگ که خیلی به عزیز وابسته بود) آماده رفتن شدند. سر جاده رفتند و منتظر ماشین ماندند. آن موقع ها روزهای عادی ماشین خیلی کم بود و جاده ها خلوت، دیگر چه برسد به آنکه جمعه هم باشد. بعد از چند دقیقه ای
وانتی جلوی آنها وایساد. بجز خود راننده و شاگردش در جلو، دونفری هم عقب نشسته بودند. _راننده: حاج خانم مسیرتون کجاست!؟ فاطمه از عزیز پیشی گرفت و گفت: دهات بالا. راننده: بیاین بالا فکر نکنم روز جمعه ماشین گیرتون بیاد. عزیز یکم دست دست کرد و گفت: وانت خطرناکه ما بچه همراهمونه. راننده خنده تمسخر آمیزی زد و گفت: با بچه و بی بچه نداره که حاج خانم ماشین ماشینه دیگه. بعد از کلی مشاجره، هر طور بود سوار شدند، اما عزیز دلشوره اش را همراه داشت. راه افتاد…