دانلود رایگان رمان دختری در غبار اثر فرناز نخعی
دانلود رمان دختری در غبار اثر فرناز نخعی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در جشن تولد پریسا قتلی اتفاق میافتد و تمام حاضرین مظنون هستند. کاوه افسر پرونده قبلاً عاشق دختری بوده که تولدش است. در پیگیری پرونده اسرار عجیبی از اعضای فامیل فاش میشود که هرکدام به پیچیدگی پرونده اضافه میکند و مظنونینی غیر از مهمانان تولد هم اضافه میشوند. در میان این ماجراها عاشقانههای دلپذیری هم هست…
خلاصه رمان دختری در غبار
پریسا روی یکی از صندلی های اتاق کاوه نشست انگشتانش را در هم گره کرد. زل زد به موزاییک های کف اتاق اما بالاخره نگاه خیرهی کاوه که سنگینی اش را حس می کرد، مجبورش کرد سرش را بلند کند. نگاه سردش را به کاوه دوخت. کاوه پرسید: – ترسیدی؟ – از چی باید بترسم؟ – من آوردمت تو دفتر خودم که استرس نداشته باشی. نخواستم ببرمت اتاق بازجویی که حس کنی این یه صحبت عاديه. فعلاً نه صدات ضبط میشه، نه چیزی نوشته میشه؛ ولی اینجا باید یه سری چیزها رو رعایت کنی. من میپرسم، تو جواب میدی. سؤال من رو با سؤال جواب نده. پریسا در سکوت به او نگاه کرد. حالتش ستیزه جو بود. کاوه گفت: – از اول برام تعریف کن که نوید چطوری مزاحمت شد. – آخر شب رفته بودم حیاط که. کاوه حرفش را قطع کرد. – برگرد عقبتر، همون اولین روزی که از
کمپ برگشته بودی خونه. عصرش با نوید رفتید بیرون. – من تو خونه بودم. شهره اومد گفت نوید میگه بریم بیرون یه بستنی بخوریم. پریسا لبخند کمرنگی زد. از نوجوانی عادت داشت در مورد ظاهرش تعریف و تمجید بشنود اما اولین بار بود که حرفی در این مورد از نوید میشنید. نوید به در حیاط اشاره کرد. – ماشین بیرونه. پریسا همراهش راه افتاد. نويد در را باز کرد و اشاره کرد که اول پریسا برود. پریسا به طرف آزرای نوید رفت که چند قدم آن طرف تر پارک شده بود. سوار شدند و حرکت کردند. نوید پرسید: – کجا بریم؟ . قرار بود بریم بستنی بخوریم دیگه. . خب دوست داری کجا بریم بخوریم؟ امروز روز توئه. دلم میخواد بهت خوش بگذره. پریسا لبخند زد. – بریم لادن. خیلی وقته هوس بستنی هاش رو کردم. نوید همانطور که رانندگی می کرد، برگشت و نیم نگاهی به او انداخت.
بذار یه روز دیگه بریم اونجا. دیره، این ساعت هم ترافیکه. بریم یه جای نزدیکتر لبخند زد و اضافه کرد: من امروز صبح هم به خاطر گل روی تو نرفتم باشگاه. اق برسم یه سر بزنم. – باشه، پس هرجا بگی۔ نوید پدال گاز را کمی بیشتر فشار داد. البته میشه بریم لادن، به شرطی که بعدش یه کم حوصله داشته باشی منتظر بمونی، من یه سر برم باشگاه به لادن نزدیکه. بخوام برگردم برسونمت خونه، دیر میشه.اگه زیاد طول نکشه عیب نداره. نوید دوباره لبخند زد. – خب، تعریف کن. این مدت چیکارها کردی؟ – تو کمپ چیکار میکنن؟ هفته ی اولش که رسما مریض بودم. بعد حالم بهتر شد و رفتم سالن عمومی. همه جور وسایل سرگرمی بود، فیلم، ورزش، کاردستی کلاس و مشاوره هم داشتیم. بابا و شهره هم هفته ای یه بار می اومدن ملاقات. همین. نوید تک خنده ای کرد. – ناقلا، بروز نداده بودی این
قدر اهل حالى. فکرش هم نمی کردم دنبال پسر و مواد و اینها باشی. پریسا اخم کرد و جواب نداد. نوید پرسید: – اهل مایعات هم هستی؟ پریسا با گیجی پرسید: – مایعات؟! – آره دیگه، نگو تا حالا پارتی نرفتی. – نرفتم. نوید غش غش خندید. . دیگه ما رو رنگ نکن دختردایی. یه عمر همه رو خوب گول زده بودی که دختر سر به راه و حرف گوش کن فامیلی ولی لو رفتی. باز نگاهی به پریسا انداخت و با شیطنت ادامه داد: البته به من که مربوط نیست، هرجور دوست داری با زندگیت حال کن. فقط گفتم اگه دوست داری، مهمونی خوب به تورم خورد، ببرمت. منظورت پارتیه؟ _میگم ناقلایی، بگو نه! پس خوب میدونی چیه؟ پریسا با تعجب به او نگاه کرد. به نظرش نوید خیلی عوض شده بود و دلیلش را نمی فهمید. نوید انگار متوجه بهت و سردرگمی پریسا شد و حرف را عوض کرد….
قشنگ بود
فقط کاش آخرش اینجوری تموم نمیشد