دانلود رمان بازی ملکه اثر مهسا حسینی (مهرسا)
دانلود رمان بازی ملکه (گان سوم خانواده الماسی) اثر مهسا حسینی (مهرسا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شهزاد مرموزترین نوهی خانوادهی الماسی، تصمیم میگیرد از نیمهی تاریکِ زندگیاش فاصله بگیرد اما برای آخرین بار بازی به راه میاندازد که از کنترل خارج میشود و با مردی گره میخورد که آن را تبدیل به بازیِ مرگ و زندگی میکند …
خلاصه رمان بازی ملکه
چشم هایش به مردی که با اعتماد به نفس نشسته و پا روی پا انداخته بود افتاد صورتش اصلا حال و احوالش را نشان نمیداد. جوری با قدرت به صندلی اش تکیه زده بود که انگار مالک تمام دنیاست موهای قهوه ای روشنش را مرتب حالت داده بود و صورتش شش تیغ شده و کاملا صاف بود. چشم هایش رنگی بین آبی و طوسی بود به راحتی نمیتوانست رنگش را از آن فاصله تشخيص بدهد اما روشنی چشم هایش با آن بیحالتي غريب صورتش تركيب ترسناکی شده بود کت شلوار نوک مدادی و پیراهن مردانه طوسی روشن
پوشیده بود. کراواتی با ترکیب رنگ مشکی طوسی که رگه هایی باریک از ارغوانی در آن به چشم میخورد، بسته بود رنگ لباس هایش با پوست سفیدش هم خوانی داشت این غریبه برایش به نظر آشنا میآمد. حدس میزد تنها یک نفر میتواند انقدر راحت به صندلی تکیه بزند و به همه این حس را بدهد که انگار مالک تمام سالن و آدم هایش است. تماس تلفنی شب گذشته در سرش اکو میشد و به یادش میآورد که چقدر منتظر دیدن این آدم بوده بی اراده رو به مهان که کنارش ایستاده بود زمزمه کرد: این پسره دوست
حسام الدینه نه؟ مهان با شنیدن صدای شهزاد نگاه چرخاند و زمزمه کرد: کدوم؟ شهزاد اشاره نامحسوس به میزی که همان حوالی بود کرد. مهان مکث کرد و شهزاد بار دیگر به حرف آمد این همونی نیست که یارا میگفت… یوسف؟ فکر کنم خودشه. شهزاد نگاه از او نمیگرفت مثل طعمه چشم به او دوخته بود. مهان ابرویی بالا انداخت و ناباور پرسید: ازش خوشت اومده؟ بدون لحظه ای مکث جواب داد: نه فقط در حدی که دلم بخواد امتحانش کنم. مهان چشم هایش را کلافه چرخاند. باید باور میکرد که شهزاد خیال دارد …